لوگو کتابخانه بابل

ترازوی بی‌توازن ترجمه در ایران

ترازوی ترجمه در ایران

ترازوی بی‌توازن ترجمه در ایران

 

حق‌وردی کجا ماند؟

 

۱. مقصود یا نتیجۀ نهایی کار ترجمه، جهانی‌شدن ادبیات ملت‌هاست. طبیعی است؛ ادبیات باستانی ملت‌ها، چون از میراث اسطوره و قصص ادیان آبشخور می‌گیرد، در روایت‌هایی همانند ریشه‌هایی دارد که می‌توان ­شأن «ادبیات کهن جهانی» خواند. اما از قرن هجدهم که نویسندگان هرچه بیشتر در مقام فرد و با بینش شخصی پا به عرصۀ روایت‌گری می‌گذارند، این نهضت ترجمه است که مرز مانع زبان‌ها را از سر راه برمی‌دارد و به این ترتیب زمینه‌ساز ادبیات مدرن جهانی می‌شود. البته در گذشته‌های دورتر بازرگانان و اسیران جنگی در ضمن نقش رسول و رسانۀ فرهنگی هم می‌یافتند. از این دید، پدیدۀ نوتر اینکه از نیمۀ دوم قرن بیستم مهاجرت توده‌وار هم به سهم خود به ادبیات ملت‌ها، خاصه ملت‌های مهاجرپذیر اروپایی، رنگ جهانی می‌دهد. ولی این پدیده‌ها همه حاشیه‌ای بر نهضت ترجمه‌اند.

 

۲. هر فرهنگ و ملتی‌، کم یا بیش، ادبیات درخور ترجمه دارد. این یعنی ترجمه می‌تواند میان دو فرهنگ به داد‌وستدی دوسویه درآید. از خود بپرسیم دست‌کم از قرن هفدهم که پای اروپاییان به ایران رسید و اینان با ستردن ذهن خود از پیشداوری‌های خصمانه مذهبی، در کشف ادبیات فارسی نگاهی بینا و جویا یافتند و به ترجمۀ بخش کلاسیک این ادبیات به زبان‌های خود روآوردند، فارسی‌زبانان به سهم خود در کشف ادبیات اروپایی تا چه اندازه پویایی نشان دادند؟ و نهضت مدرن ترجمه در ایران، تا چه میزان توانسته است دادو‌ستدی دوسویه با دیگر زبان‌ها برقرار کند و در آن روزها که ادبیات کلاسیک فارسی برای اروپاییان سوغاتی دسترس‌پذیر می‌شد، از اندوختۀ بسا غنی‌تر ادبیات و فرهنگ اروپای آن روزگار گوشه‌ای را برای فارسی‌زبانان دسترس‌پذیر سازد؟

 

۳. محض قضاوت، یک نمونۀ مشخص: در سال 1633، و اینک بیش از پانزده سال است که سرزمین‌های اروپای میانه در آتش جنگی می‌سوزد که کاتولیک‌ها و پروتستان‌ها علیه یکدیگر به‌پا کرده‌اند و بعدها جنگ‌های سی‌سالۀ عقیدتی عنوان خواهد گرفت؛ باری، در این سال شاه فریدریش سوم، امیر ایالت آلمانی هولشتاین، یک هیئت بزرگ روانۀ روسیه و ایران عهد صفوی می‌کند، به امید آنکه بتواند از شمال اروپا و گذرگاه دریای خزر و روسیه راهی بازرگانی به آسیا بیابد و به این ترتیب جادۀ ابریشم را به طرف شمال اروپا برگرداند. در آن زمان کشورهای اروپای میانه در راه خشکی به آسیا همه‌جا با مرز گذرناپذیر ترکیۀ عثمانی، این دشمن دیرین خود، روبه‌رو بودند و چاره‌ای جز این برایشان نمی‌ماند که یا از بازرگانی با شرق چشمپوشی کنند، یا که قارۀ آفریقا را دور بزنند. در این میان راه بارها کوتاه‌تر مسکو-خزر- اصفهان می‌توانست آن‌ها را در تجارت با شرق به تراز انگلیسی‌ها و هلندی‌ها برساند.

 

منشی و مترجم این هیئت آدام الئاریوس (1671-1599)، زبان‌پژوه بزرگ دوران خود بود. سفر پرخطر این هیئت، با بسیاری تلفات انسانی، در مجموع رفت‌وبرگشت هفت‌سال به درازا می‌کشد. اینان از راه اردبیل به کاشان، در سوم اوت 1637 به اصفهان می‌رسند و سفرشان می‌نماید به زحمت جانکاهش ارزیده باشد. زیرا شاه‌صفی به رغم بدبینی‌های نخستین، خواهان معامله است. هیئت پس از اقامتی سه‌ماهه در اصفهان، از راه رشت و آستارا به طرف خانه برمی‌گردد. شاه‌صفی یک قزلباش درباری به نام حق‌وردی را، برای پیگیری طرف ایرانی در امر این ارتباط تجاری‌، همراه الئاریوس به آلمان می‌فرستد.

اما جنگ‌های یادشدۀ عقیدتی که رنگی هم از رقابت‌های دولت‌های اروپایی بر سر تسلط بر دریاهای جهانی دارند، به گونه‌‌ای رقم می‌خورند که نقشۀ این ارتباط نقش بر آب می‌شود. بلکه تنها حاصل آن، حاصلی فرهنگی است: الئاریوس در این سفر فارسی آموخت؛ به ریشه‌های مشترک زبان فارسی و آلمانی پی ‌برد؛ از نزدیک نفوذ کلام سعدی را در مکتب‌خانه‌های اصفهان دید و پس از بازگشت به میهن، کتاب گلستان را به آلمانی برگرداند و این کتاب در سال‌های دراز جنگ چندان برای آلمانی‌های بلازده مایۀ تسلی بود که در زمانی کوتاه دو بار به چاپ رسید.

اما حق‌وردی وقتی که دید طرح احیای راه بازرگانی با ایران بی‌فرجام مانده است به ایران برنگشت، بلکه در آلمان ماند. آیا نگران بود نتواند استبداد ایرانی را از واقعیت علت‌هایی که به شکست این طرح انجامیده بودند، متقاعد کند و درنتیجه سرش بر باد برود؟ آیا فرصت‌طلبی بود که صرفاً جاذبۀ قدرت او را به دربار شاه کشانده بود؛ وگر نه آرزویی برای وطن‌ خود نداشت؟ آیا در آلمان آن روزگار، ‌در ساحت دانش و ادب، چیزی نیافته بود که در نگاه او بیرزد ارمغانی برای هم‌وطنانش باشد؟ آیا مخاطرات راه دراز برگشت بیمناکش کرده بود؟

بی‌شک آلمان آن روزگار، با وجود جنگ‌زدگی، از جنبش رنسانس بهره‌ای برده بود و حق‌وردی می‌توانست دست‌کم از علت‌های شکل‌گیری نهضت پروتستانتیسم، و تأثیر سرنوشت‌ساز ترجمۀ مارتین لوتر از کتاب مقدس بر این نهضت اصلاحی، گزارشی برای ایرانیان بیاورد. به ‌هر حال آنچه امروز واقعیت تاریخی است، اینکه در این نخستین دیدار میان وارثان دو فرهنگ ایرانی و آلمانی، آنچه از طرف نمایندگان آلمانی می‌بینیم، پویایی و پیشواز از خطر است برای شناخت، در همان‌ حال که طرف ایرانی، فارغ از آنکه به کدام دلیل یا دلایل، در پیلۀ انفعالی تمام گرفتار است.

دومین پیشگام برجستۀ کشف و معرفی ادبیات کلاسیک فارسی به جامعۀ آلمانی ژوزف هامر فون پورگشتال (1856-1774)، دیپلمات و مترجم وزارت خارجۀ امپراتوری اتریش است. و قضا را او هم با یک همتای ایرانی خود آشنایی و ارتباطی دائمی داشت، با میرزا ابوالحسن‌خان ایلچی، بازمانده‌ای از خاندان ابراهیم‌خان کلانتر، که ظاهراً در مستعمرۀ انگلیسی هندوستان کم‌وبیش انگلیسی آموخته بود. هامر از جمله با ترجمۀ دیوان حافظ، نیز بنیان‌گذاری مجله‌ای که مدت ده ‌سال تا 1819، رسانه‌ای چندزبانه برای شرق‌شناسی بود (مخزن الکنوزالشرقیه)، نقشی بزرگ در معرفی شاعران دوران کلاسیک ادبیات فارسی به جهان داشت و یادگارهای پربار ترجمانی او پایۀ الهام‌گیری گسترده گوته از این ادبیات، و شکل‌گیری دیوان شرقی‌‌غربی او در روندی ده‌ساله شد.

هامر پورگشتال علاوه بر این شاگرد بزرگی هم به نام فریدریش روکرت (1866-1788) تربیت کرد که خاصه غزل‌های شمس را به ادبیات جهانی درآورد و شرق‌شناس آلمانی را بدل به سنتی کرد که به لطف پژوهشگرانی چون خانم آناماری شیمل، و پس از او خانم کاتارینا ممزن و دکتر هندریک بیروس، تا به امروز هم تداوم دارد.

گوته ایلچی شیرازی را از دور می‌شناخته است. حتی نامه‌ای از او را که ایلچی به فارسی و در دربار سن‌پترسبورگ نوشته بود، در ترجمۀ آلمانی این نامه خوانده است و تحلیلی هم از درونمایۀ آن‌ که گلایه‌ای پوشیده از رابطۀ نادوستانۀ روسیه با ایران عهد فتحعلی‌شاهی است، در دست داشته است. این ایلچی هر بار که به لندن یا پاریس می‌رفته است، تا مگر از جانب بریتانیا و فرانسۀ ناپلئونی وعدۀ کمکی به ایران در قبال تجاوزگری روسیۀ تزاری دریافت کند، در رفت‌وآمد ناچار از وین می‌گذشته است و اگر گوته دعوت‌های مکرر هامر پورگشتال را می‌پذیرفت، و به وین سفر می‌کرد، بسا از نزدیک هم با این فرستادۀ ویژةۀ فتحعلی‌شاه قاجار آشنا می‌شد.

اما میرزا ابوالحسن‌خان شیرازی، برعکس، شناختی از گوته به‌ دست نیاورده است، نه از او و نه از هم‌روزگاران بزرگ او، از کسانی چون کانت، هردر، یا برادران فیلسوف و طبیعت‌پژوه هومبلد که در همان دوران به نام خود در قلب برلین دانشگاهی بزرگ و پراعتبار بنا کرده بودند. سفرنامۀ اروپایی ایلچی، کتابی با عنوان عجزآمیز و دلگیر حیرت‌نامه، حتی نامی از این بزرگان اندیشه‌های ادبی‌فلسفی و اجتماعی به میان نمی‌آورد. پس طبیعی است اگر بازتابی هم از اندیشه‌های آن‌ها در این سفرنامه نباشد.

ترجمه کنشی است حاصل شناخت و گزینش. اگر بر این اساس کارنامۀ آن دیپلمات اتریشی را با این دیپلمات ایرانی بسنجیم، یک بار دیگر می‌یابیم ترازوی ترجمه به فارسی، در قبال زبان‌های پربار و دانش اروپایی، در طی دو قرن تا چه اندازه دور از شناخت و گزینش، درنتیجه دور از توازن بوده است. حتی کار نکردۀ ایلچی را هامر فون پورگشتال کرد. به این معنی که از مارکوس آرلیوس، امپراتور فلسفی‌مزاح رومی، گفتاری چند را به فارسی برگرداند، و آن را همراه یک جلد از دیوان غربی‌شرقی گوته به عنوان هدیه‌ای برای فتحعلی‌شاه به دست ایلچی او سپرد که در سال 1820، یک بار دیگر گذارش به وین افتاده بود. در سال 1832، یعنی سال مرگ گوته، فتحعلی‌شاه نشان شیروخورشید ایران را، به پاس زحماتی که هامر پورگشتال در راه ترویج زبان فارسی در غرب کشیده بود، برای وی ارسال کرد. توضیح آنکه دستگاه دیپلماسی اتریش برای آنکه روس‌ها، هم‌پیمانانشان در جنگ با ناپلئون، آزرده‌خاطر نشوند، هرگز آرزوی بزرگ‌ هامر را برآورده نکرد و اجازۀ دیدار از ایران را به این ایران‌دوست پرآوازه نداد. در ضمن نامه‌ای که ایلچی در سه برگ در سن‌پترسبورگ نوشته بود، امروزه در آرشیو آثار گوته در شهر وایمار نگهداری می‌شود. اما از آن دو کتاب اهدایی هامر پورگشتال به شاه‌ قاجار، بعید است رد و اثری در کاخ‌های شاهی تهران به ‌دست بیاید. بازتابی معنوی که این دو کتاب به‌ هر حال در عرصۀ ادب فارسی نداشته‌اند، آن‌ هم برای زمانی بیش از یکصد و ده سال، تا که سرانجام در سال 1328، آقای شجاع‌الدین شفا، آن هم از محمل زبان فرانسوی، گزیده‌ای از این کتاب شرقی گوته را به فارسی درآورد. گزیده‌ای که می‌بخشند، کمترین تعهدی به متن اصلی ندارد، بلکه در پیش این اثر پیشگام ادبیات مدرن جهانی، در ستایشی تعصب‌آمیز از شعر فارسی چنان مبتلا به تحریفی تکبرآمیز است که تا به امروز هم دستاویز تمجید خودشیفته‌وار حافظ به خرج و غبن گوته در تفسیرهایی سطحی در رسانه‌های فارسی قرار می‌گیرد. ترجمه‌ای تا این پایه بی‌اعتنا به تعریفی نظری در ایران، کم‌شمار هم نیست و به سهم خود یکی از آن پدیده‌هاست که توازن را در ترجمه به زیان زبان فارسی به هم می‌زند.

نهضت بزرگ‌ ترجمه در آلمان از همان قرن هجدهم، یعنی از آغاز، با نظریه‌پردازی بزرگانی چون گوته، اشلایر ماخر و اشلگل هم برای خود تکیه‌گاهی تئوریک آفرید، هم آثاری منطبق و ماندگار به یادگار گذاشت. طبیعی است خویشاوندی زبانی و نزدیکی فرهنگی ملت‌های اروپایی به یکدیگر، ترجمه را در حوزۀ هریک از این زبان‌ها، با تکیۀ مشترکشان بر تمدن یونان و روم باستان و همچنین مسیحیت، به مراتب آسان‌تر می‌کرد. ولی آنچه بارها تعیین‌کننده‌تر است، اینکه نهضت ترجمه در این کشورها بر نهضتی بارها بزرگ‌تر و فراگیرتر به نام جنبش روشنگری تکیه داشت. جنبشی که برد اجتماعی آن حتی شاهان و دربارهای سلطنتی را هم در عمل مجذوب مغناطیسم اندیشه‌های اصلاح‌جویانۀ خود کرده بود.

نمونه را دن‌کیشوت سروانتس بیش از دویست سال پیش، در اوج مکتب رمانتیسم به آلمانی درآمد. با این ‌حال چنان کیفیتی داشت که نویسندۀ فرم‌گرا و زبان‌آوری چون توماس مان، پس از آن‌ همه سال، آن را ترجمه‌ای شاداب، بسیار فرهیخته و شوق‌انگیز می‌خواند. ترجمه‌ای که به زیباترین شکل در خدمت طنز پرشکوه اثر سروانتس درآمده است.

طبیعی است: تفاوت‌های عیان فرهنگی، روبه‌روشدن ناگهانی چشایی ادبی ایرانی قرن‌ها تنها آشنای مکتوبش تغزل و تهذیب و افسانه و عرفان، با هجوم سیل‌وار روایت‌های بلند روانکاو یا اجتماع‌گرای اروپایی شاید علتی بنیادی، اما بدون شک یکی از علت‌های پرشماری است ـ‌ـ‌اجتماعی و سیاسی‌‌‌ــ که باعث شده است نهضت ترجمه به فارسی، از اندک استثنا که بگذریم، در یک ارتباط سه­گانه پر از کاستی میان ناشر، مترجم و خواننده، هنوز هم در کیفیت و کمیت لنگان در پی تحقق‌ اهداف و آمال خویش قدم برمی‌دارد.

 

 

 

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

قبلی | بعدی

به اشتراک بگذارید

قبلی / بعدی

Email
Facebook
Twitter
WhatsApp
Telegram