ژنتیک قصههای جهان
از هر قوم و زبانی که باشیم، از هر دهه و هر سال، از هر شهر و هر ولایت، گوش کودکیهایمان پر است از قصههای «دیو و پری». قصههای «شاه و گدا» قصههای «خوب و خراب». حتی کارتونهای رنگارنگ تلویزیونهای سیاه و سفیدمان نیز جدای از رنگ و لعاب متفاوتی که داشتند، تکرار همان قصههای عامیانهای بود که ریخته بودند درون نقاشیهای متحرکی که علاوه بر گوشها، چشمهایمان را نیز پر میکرد. کودکی که به دنبال مادرش بود(هاچ زنبور عسل و چوبین)، کودکان بیپدر و مادر (حنا، جودی ابوت، آن شرلی و پرین)، جادوگر خرابکار (مارجی در بلفی و لیلی پیت) خیر و شر و موفقیت دائمی خیر (در پسر شجاع و گرگ بدجنس).
از قصههای بومی تا کارتونهای وارداتی آنچه در یادمان مانده «نقشه» و «ریخت» مشخصی از ساختار این قصههاست که در نهایت همهی آنها را با تمامی نقش و نگارهای متفاوت به هم پیوند میزند. نهتنها پیکرهی قصههای کودکی ما که پیکرهی قصههای همهی کودکان دنیا از مصالح یکسانی ساخته شدهاند. این را من نمیگویم. پژوهشگر مهم روسها ولادیمیر پراپ میگوید: قصهها از عناصر محدود و مشخصی تشکیل شدهاند و استخوانبندی مشخصی دارند. (حالا به چه دلیل؟ شاید جواب در استخوانبندی یکسان مغز بشر باشد.) پراپ از پژوهشگران موفقی بود که دست گذاشت روی این شباهتها و نقشه و ساختار کلی تمام قصههای جهان را با حلقههای مشخص و محدودی به هم پیوند داد. «غیبت بزرگتران» ، «نهی و دستور»، «جمعآوری اطلاعات توسط شریر»، «اغواگریهای شریر»، «به کار بردن عناصر جادویی» و «واکنش قهرمان» و «کشمکش قهرمان و شریر» و در نهایت «پیروزی یافتن بر شریر» از جمله حلقههای مشترک تمامی قصههای دنیاست که پراپ به خوبی از میان هزاران قصه بیرون کشیده و همچون زیستشناسی که به دسته بندی انواع گیاهان با مشخص کردن اجزا و ساختار و ساختمان وجودیشان میپردازد، به دقت و حوصله و ساختارمندی یک روس به دستهبندی و کدگذاری عناصر قصهها پرداخته. عناصری که بعدها منتقدان مهمی همچون بارت در کدگذاری اسطورههایشان از آن بهرهها جستهاند.