شاه گوش میکند
یکی از مشاغل مهم دربار هایله گبر سلاسی، بالشکشی بود. همهی ۵۲ اورنگ شاهی پایههایی بلند داشتند، در اندازههای مختلف. اورنگها را در قوارهی امپراتور پیشین ساخته بودند که مردی بلندقد بود. شایسته نبود گبر سلاسی کوتاهقامت فرمان دهد تختهایی در قوارهی خودش بسازند یا پایهی تختهای موجود را کوتاه کنند. بیم آن میرفت که ایمان مردم به فرمانروای کوتاهقامت سست شود، و خدمهی دربار ناخودآگاه او را پستتر از امپراتور پیشین بشمارند. اما نشستن بر تختهایی بلند با پاهای معلق بر هوا نیز شایستهی حضرت اقدس نبود. امپراتور ستون خرگاه دولت است؛ در سیاست ستون باید اصولاً بلند و خدنگ باشد. کوتاه باشد، یا باید عکس را روتوش کرد یا زیر ستون چیزی گذاشت که بلندتر شود. تدبیر آسمانی گبر سلاسی این بود که هنگام جلوس بالشی زیر پاهاش بگذارند. اما نهادن بهموقع بالش به زیر پای همایونی به این آسانیها نبود. شخصی که بدین شغل گمارده شد، ۲۶ سال وظیفهای جز بالشکشی و بالشگذاری نداشت. او در همهی مسافرتهای امپراتور همواره از ملازمان رکاب بود، چون شایسته نبود امپراتور سرین مبارک را بر نشیمنگاهی جز اورنگ شاهی بنهند. و چنین بود که همایونی به هر کجای عالم که نزول اجلال میفرمودند، اورنگشان را نیز همراه میبردند. ۵۲ بالش برای ۵۲ اورنگ. بالشکش باید بهسرعت درمییافت بالش مخصوص فلان اورنگ که پادشاه امروز میل فرمودهاند بر آن بنشیند، کدام است. کاپوشچینسکی عین گزارش بالشکش اعظم را نقل کرده. اگر شما در این گزارش اثری از طنز در سخن بالشکش یافتید من هم مییابم. مطلقا. مگر میشود مسألۀ به این مهمی را طنز پنداشت؟ از نظر بالشکش، حتا حالا که سالها از برافتادن امپراتوری گذشته، بالشکشی شغل و منصبی بس مهم بوده. احتمالاً هم فقط برای یکنفر دیگر همان اهمیت حیاتی را داشته: شخص شخیص امپراتور. باقی ارکان نظام اگر هم جرأت نمیکردند در جلوت بر این طنز و تلخند بگریند یا بخندند، لابد در خلوت یکی از این حالات بهشان دست میداد. کتاب پر است از این وحشتهای خندهناک! بعد از خواندنش، با آن روایت سحرآمیز و ترجمۀ دلانگیز، بیدرنگ یاد داستانکوتاهی از کالوینو افتادم و آن را هم بار دیگر خواندم و اسم یادداشت هم شد اسم همان داستانکوتاه.