از دور به نزدیک
از دور به نزدیک شاید سادهترین راه تعریف سینما و نقاشی این باشد: سینما هنر تصاویر متحرک است و نقاشی هنر تصاویر ثابت. حال
از دور به نزدیک شاید سادهترین راه تعریف سینما و نقاشی این باشد: سینما هنر تصاویر متحرک است و نقاشی هنر تصاویر ثابت. حال
فیفی در زیربغل زوزه میکشد گوه هنرمندْ پیهرو مانزونی را دیدهاید یا به یاد دارید؟ همان نود قوطی سیگرمیِ کنسروشده که حالا شصت سالی
پیامبر مسلح چگونه میتوان از چاهویل جنگ، و آن هم هولناکترین و خانمانبراندازترینِ جنگها، یعنی جنگ داخلی، بصیرتهای درخشان فلسفی استخراج کرد؟ مگر نه
نیرنگ هستی و اضطراب عدم علوم مختلف هرکدام پرسش «چیست؟» را در مورد بخشی از موجودات به کار میبرند و سعی در تبیین چیستی
آینهٔ خالی غالباً در صحبت از امپرسیونیسم شاخصترین نقاشانی که به ذهن هر شنوندهای میآیند ادگار دگا و کلود مونه هستند (دومی حداقل به
اینها منم «این طرحها که میبینید، این شکلها، این نقاط، این خطوط، این رنگها، همه در مناند. در درونِ من. اینها منم. سیال همچون
اگر دانه نمیرد… آیا خدا وجود دارد؟ این پرسش مانند یک تبر بر ذهن داستایفسکی فرود میآید و آنرا پارهپاره میکند. هر پاره روی
هابز، فرانکنشتاین و فلسفهی سیاسی مدرن احتمالاً سیاست جزو معدود پدیدههایی در جهان است که یکسره برساختهای بشری به نظر میرسد. شکاف بین سیاست
رفتن به مزار جمعه سر شب بود که مردم از خانههایشان بیرون زدند و شهر را زیر چکمهٔ سربازان روس مسلح دیدند. آن روز
میهنِ آزادی از جملهی «او یک شهروند ایرانی، انگلیسی یا آمریکایی است» واژهی شهروند را حذف کنید؛ میشود او یک ایرانی، انگلیسی یا آمریکایی