عشق از سر خودخواهی یا بخشندگی
با شنیدن و خواندن واژۀ هوش مصنوعی، تصاویر گوناگونی در ذهن هریک از ما نقش میبندد. برخی به یاد اصوات و تصاویر عجیب و ترسناک فیلمهای علمی-تخیلی میافتیم. داستانهای مربوط به آیندۀ نسل بشر در چنبرۀ قدرت رباتها. ماشینهای سرد و بیاحساسی که قرار است در آیندۀ نهچندان دور جای ما را در همۀ امور بگیرند. رباتهایی که علیه انسان قیام خواهند کرد و به جای ما بر زمین حکومت خواهند کرد. به هر حال، جهان ما در آستانۀ عصر جدیدی قرار گرفته و هوش مصنوعی در همۀ عرصهها تاخت و تاز میکند. از تحولات بزرگ در عرصۀ تسلیحات نظامی گرفته تا پیشرفت چشمگیر در زمینهٔ پزشکی و آموزش. هیچ بعید نیست که بهزودی همان تصاویرِ فیلمهای هالیوودی به واقعیت بپیوندد و انسان امروزی را تنهاتر و بیدفاعتر از آنچه هست بکنند. صبر کنید: این معرفی کتاب قرار نیست دربارۀ هوش مصنوعی و آیندۀ دستاوردهای علمی از نگاه انسانها باشد. این بار قضیه بهکل متفاوت است. ایشی گورو در نخستین کتابش بعد از دریافت جایزۀ نوبل ادبیات، به سراغ جهان آینده میرود و جهان در حال تغییر ما را از نگاه یک ربات، یک «دوست مصنوعی» نشان میدهد. رباتی که قرار نیست هرگز قیام کند. در عوض، او از نسل رباتهایی است که بهسادگی آنچه را که ما از آنها میخواهیم انجام میدهند و هر کار کوچک و ناخوشایند را میپذیرند. «کلارا» همچون سایر شخصیتهایی که ایشی گورو خلق کرده سرشار از حس تعهد و خدمت است. او رباتی است که تفسیر منحصربهفرد خودش را از انسان و پیرامونش دارد. ماشینی که برای کمک به کودکان برنامهریزی شده و وظیفۀ اصلی او این است که احساس تنهایی را کمتر کند. اما با وجود این، صرفاً یک ربات است، با هدفی مشخص و آگاهیای محدود. کلارا با وجود دامنهٔ عاطفی محدودی که دارد بهتر از هر انسانی میبیند و احساس میکند و معنی دوست داشتن را میفهمد. جهانی که ایشی گورو به ما نشان میدهد جهانیست بهشدت طبقهبندیشده. جامعهای پر از شکافهای عمیق اقتصادی و اجتماعی، شکلگرفته از افرادِ تنها؛ افرادی که چون در طبقات مختلف قرار گرفتهاند نمیتوانند آموزشهای یکسان ببینند و آیندهای کاملاً متفاوت را تجربه خواهند کرد؛ نسلی با ژنهای مترقی، اما تنها. در این میان «کلارا» در پی پاسخ به سؤالی اساسی است: معنای دوست داشتن حقیقی چیست؟ نویسنده بهطرزی سنجیده و ظریف تفکر مخاطب را به سمت شبکهای از نگرانیهای اخلاقی در مواجهه با پیشرفت تکنولوژی هدایت میکند و مخاطب را با این پرسش به چالش میکشد: آیا قلب انسان منحصربهفرد است؟ و آیا درون همۀ انسانها بخشی دستنیافتنی و انتقالنیافتنی هست که فراتر از دسترسیِ فناوریست؟