لوگو کتابخانه بابل

ازخودبیگانگی یک شاعر

ازخودبیگانگی یک شاعر

ازخودبیگانگی یک شاعر

 

«شعر سرزمینی است که در آن هر گفته‌ای تبدیل به واقعیت می‌شود. شاعر دیروز گفته‌است: زندگی همچون گریه‌ای بیهوده است؛ و امروز می‌گوید: زندگی چون خنده شاد است، و هر بار درست گفته‌است. امروز می‌گوید: همه چیز پایان می‌پذیرد و در سکوت غرق می‌شود، فردا خواهد گفت: چیزی پایان نمی‌یابد، همه چیز طنینی جاودانه دارد، و هر دو درست است. شاعر نیازی به اثبات هیچ‌چیز ندارد؛ تنها دلیلش، شدت احساسات اوست»

اما شاعر چقدر در پی این است که  احساساتش به جنبشی مردمی پیوند بخورد و همه او را شاعر انقلاب صدا بزنند؟

شاعر در خودشیفتگی‌اش جهان را و انسان را تا کجا بی‌نقص و در اوج کمال می‌خواهد؟ انسان ایده‌آل ذهن شاعر چه موقع عینیت پیدا می‌کند؟ در عشق؟ در مبارزه؟ در آزادی؟ در رسیدن به کدام اوج؟

میلان کوندرا در «زندگی جای دیگری‌ست» شاعری خلق کرده است به نام یارومیل. اسمی وزین که مادری خیال‌پرداز و ناکام بر او نهاده است. نامی که قرار بود آپولون باشد و اگرچه به خاطر ترس از مضحکه شدن، به یارومیل نزول کرد اما در ذهن مادری انحصارطلب همچنان آپولون ماند و صاحبش را وادار به خداشدن کرد.

یارومیل در خلأ وجود پدر، در چنگ مادری همه‌چیزخواه و در فقدان شرایطی که او را با واقعیت و حقیقت رو در رو کند، بزرگ بودن خود را باور می‌کند. از سرنوشت تحمیل‌شده تبعیت می‌کند و می‌سراید و هر چه پیش می‌رود قافیه را بیشتر از قبل در دنیای خیالش گم می‌کند و از واقعیت فاصله می‌گیرد. در دنیای خیالش قهرمانی کامل می‌آفریند که مشخص است هرگز به آن تبدیل نخواهد شد: راهی به سوی ازخودبیگانگی و ناکامی. تعارض قهرمان خیالی یارومیل با حقیقت ناقص پیرامونش او را چنان به زیر می‌کشد که برای رهایی وادار به طغیان می‌شود. طغیان علیه ذات مطیع خودش، علیه دنیای زنانۀ مادرش؛ علیه وضع موجود. میلان کوندرا درست در میان این تشویش با لحنی گزنده، زندگی تباه شدۀ یارومیل‌ها را به رخ می‌کشد. آنها که در پی بهشت موعودشان در زندگیِ دیگرند. کوندرا با نگاه تیزبینانهٔ خود این سؤال را مطرح می‌کند که آیا این ازخودبیگانگی چاره‌ای ندارد؟ آیا زندگی هر فرد خود سایه‌ای مات از زیستی اصیل‌تر و گرانمایه‌تر نیست؟ کوندرا با پیش کشیدن این مسئله خواننده را به تأملی دوباره دربارۀ هستی ناچیز و جستن معنا در رابطه‌ی میان هنر و سیاست دعوت می‌کند. آیا این دو هرگز به همزیستی تن‌به تن و برکشنده خواهند رسید؟ و اگر چنین شود حاصل این همزیستی چه خواهد بود؟ پرسشی برای روزگار پس از جنگ، انقلاب یا هر ویرانی دیگری.

قبلی / بعدی

به اشتراک بگذارید

قبلی / بعدی

Email
Facebook
Twitter
WhatsApp
Telegram