لوگو کتابخانه بابل

عادی و آسیب‌پذیر

عادی و آسیب‌پذیر

 

چند وقتی از بهار پراگ گذشته و بساط دیکتاتوری سرخ به‌نوعی برچیده شده اما شهر آبستن روایت‌های تلخ و پیاپی است. مردم متأثر از تجربهٔ اندوه، از جنگ و اشغال گرفته تا نسل‌کشی و انقلاب، بر مرز بودن و نبودن زندگی می‌کنند؛ کسانی که در سایۀ جنگِ تمام‌شده پیِ آزادی و سعادت‌اند. جنگ در چک تمام شده اما همه‌چیز با جنگ تمام نمی‌شود. میراث جنگ سرخوردگی است که تلاش برای قطع پیوند و ارتباطش با زمان حال بی‌ثمر است. زخم‌های نامرئیِ جنگ که هرگز التیام نمی‌یابد و در دنباله‌اش پرسش‌هایی مدام از ذات زندگی و معنای زیستن پیش کشیده می‌شود. پرسش‌هایی که به طوفان می‌ماند و زمانیکه در ذهن پا بگیرد نظام ارزش‌ها و باورهای درونی‌شده را زیر و زبر می‌کند. در چنین بستری، ایوان کلیما شخصیتی می‌سازد عادی و آسیب‌پذیر اما بسیار زنده: زنی میان‌سال و مأیوس که در شرایط آشوب‌زدهٔ پس از جنگ عشق را تجربه می‌کند؛ عشقی که دریچه‌ایست به روزمرگی‌های بی‌پایان او. گذشته برای او گلدانی‌ خالی‌ست انباشته از هیچ که مفهوم زندگی‌ را پوسانده و راه نفسش را گرفته. مادری‌ست شکست‌خورده و سردرگم دربه‌در فهمیدن معنای زندگی. و این پرسش در صفحات کتاب کم‌کم شکل می‌گیرد: وقتی همه‌چیز بیهوده است، زندگی به چه کار می‌آید؟ زندگی زیر پرچم آرمانخواهی پدران که تنها دستاوردش هموار کردن جادۀ کشتار بود چه ارزشی دارد؟ برای نسلی که لطمه‌های رشد سرمایه‌داری را لمس کرده و ثروت مهم‌ترین رکن زندگی‌‌‌اش شده، زیستن چگونه معنا می‌شود؟ مگر نه اینکه بدرقهٔ عزیزان تا پشت اتاق‌های گاز مواجهۀ هر روزه با مرگ است؟ پس تکلیف زندگی بازماندگان چه می‌شود؟ وقتی باور به هر حقیقتی متزلزل شود معناباختگی، یأس و مرگ، شقیقهٔ حیات را نشانه می‌گیرد و این بی‌اطمینانی و تردید وحشتی به بار می‌آورد که به خودفراموشی و دست‌آخر ناتوانی در شناخت درون و بیرون راه می‌برد. اما به نظر می‌رسد که تنها باور مهم نیست، بلکه حقیقتی ساده در پس آن وجود دارد که غالباً در بطن احساسات کور و ایده‌های خطرناک مخفی‌ست: پذیرفتن خود و دیگری، حتی اگر از سر استیصال برای گذار از گذشته باشد. نیز درک این مسئله که حرمت‌گزاری به زندگی در گرو حرمت‌گزاری به حیات درونی بشر است، و پذیرش اینکه هیچ‌کس قادر به نجات‌ آدمی نیست مگر خودش. چرا؟ معلوم است: چه پیش از جنگ چه حین جنگ چه پس از جنگ، نه فرشته‌ای در کار است، نه قدیسی.

 

 

 

قبلی / بعدی

به اشتراک بگذارید

قبلی / بعدی

Email
Facebook
Twitter
WhatsApp
Telegram