دربارۀ مقدمه بر رستم و اسفندیار
بارها گفتهاند و شنیدهایم: شاهنامه اثری است حماسی از قرن چهارم هجری. اما شاهرخ مسکوب، دلدادۀ آتش نه خاکستر، از چون و چرا نمیآساید.
نه! شاهنامه اثری صرفاً حماسی نیست. و کشف مسکوب در «مقدمه بر رستم و اسفندیار» همیناندازه صریح و شگفتآور است. نبرد رستم و اسفندیار آن لایۀ «تراژیک» است که در شاهنامه ـــ گیریم گهگاه گُر بگیرد ـــ زیر خاکستر «حماسه» مدفونش کردهاند: نبرد رستم و اسفندیار، نبرد خوب و خوب است نه جنگ سیاه و سفید. و این تراژدی است نه حماسه.
باز هم نه! شاهنامه از قرن چهارم هجری، «در» قرن چهارم هجری نیست. فعلیّت شاهنامه عرصۀ زندگانی اجتماعی و سیاسی را – گیریم به زبان داستان- اکنون و اینجا نشانه میگیرد: از میان تودهایها و اهالی جبهۀ ملی بودند کسانی که از دل و جان به آبادانی میاندیشیدند؛ اما خوبها با خوبها به ستیزه برخاستند. و این، به اشارۀ خود مسکوب، چهبسا پسزمینهای است پنهان در نگارش مقدمه بر رستم و اسفندیار.
اما هنوز هم نه! اشارهای دیگر نیز در میان است. شاهنامه که در فرازهایی از دوگانۀ مزداییِ نیک و بد میگذرد و به تقدیر زُروانی، به ماورای نیک و بد، به عرصۀ «زمان» میرسد، صرفاً میدان نبرد نیکان و بدان نیست؛ گاه کمینگاه زمانه است که اینبار ـــ گیریم ناخودآگاه ـــ از زبان شاهرخ و همسر نخستش سخن میگوید که هردو هرچند نیک و مُحِق بودند، زمانه را قرار بر جدایی و پریشانیشان بود.
اینگونه شاهنامه را از زنگار تعیّن تاریخیاش ستُردن، لایۀ تراژیک شاهنامه را آشکار کردن و چشمانداز را از دوگانۀ حماسی نیک و بد به وحدت فراگیرندۀ «زمان» بُردن شیوۀ شاهنامهورزی (و نه شاهنامهپژوهیِ) مسکوب است. نه میراثِ مرده، نه اثری صرفاً حماسی، نه تختهبند قرن چهارم هجری. پس چنین بگوییم: شاهنامه «فعلیّتی» است «نه صرفاً حماسی» از قرن چهارم هجری «تا کنون».