شاهرخ مسکوب دههای پیش از نوشتن ارمغان مور غرق خواندن در جستوجوی زمان ازدسترفته شد. یادداشتهای روزانهاش دربارۀ پروست حکایت سرگشتگی اوست در جهان این کتاب. خواندنِ در جستوجو سفری درازآهنگ و گاه فرسایندهست، همچون سفر تنانۀ آدمی در زندگی. در سفر، زمان پشت سر جا میماند و هرگز بازنمیگردد. پروست به جستوجوی زمان ازدسترفته میرود و زمانی را که از دست رفته «با» و «در» هنر که حقیقت است بازمییابد. مسکوب: «راوی دختر دوست درگذشتهاش… را میبیند… پس از شرح طولانیِ بسیار ظریف و بسیار هنرمندانۀ پیری، مرگ و ویرانکاری زمان در زیباییِ جوان این دختر، زمان ازدسترفته بازیافته میشود.» او چند سال بعد که نوشتن ارمغان مور را آغاز میکند، اندوختهای از پروست در ناخودآگاه دارد، شاید هم در خودآگاه، اما از آن تجربه در فهم شاهنامه، مستقیماً، بهره نمیبرد. در فرازی از حق ناخودآگاه بر اثر ادبی سخن میگوید و دربارهٔ کتاب خودش یادآور میشود که «این جستوجو بازگشت به اول، تأویل ناخودآگاه شاعر است در شاهنامه.» کلمههای «جستوجو» و «بازگشت» ما را ارجاع میدهند به پروست. اشارات دیگری هم به «زمان ویرانکار» دارد، و اینکه شاعر چگونه میتواند از دام آن بگریزد. میگوید: ارمغان مور «تلاشیست برای رسیدن به دریافتی دیگر از شاهنامه، از داستانی، روایتی و گفتاری، جستوجویی به امید دستیابی به حقیقتی ازنو.» اما فقط ملاحظاتش دربارۀ زمان و بازگرداندن زمان در شاهنامه و اسطوره نیست که ما را متوجه پروست میکند: خود ساختار ارمغان مور نیز الگویی پروستی دارد؛ کتاب با گفتاری دربارۀ زمان آغاز میشود و با گفتاری دربارۀ سخن پایان میگیرد و سخن را با زمان پیوند میزند: «بپردازیم به کاری که شعر با شاعر میکند و او را از قفس زمان به افقی دورتر پرواز میدهد.» آیا میتوان از حق ناخودآگاه بر «ارمغان مور» سخن نیز گفت؟ چه چیز مسکوب را بدین اندیشه رهنمون شد که بگوید اگرچه شاهنامه از حیث آنکه حماسه و تاریخ است بازتاب زمان بیرونیست، اما میتوان، «بهظاهر متناقض»، آن را درونزا هم دانست؟ ارمغان مور هم تأویل شاهنامهست و هم خود به اثری ادبی تبدیل میشود که باید تأویل شود، و بیش از آنکه «تحقیق» در معنی باشد، «خلق» معنیست، گیرم نویسنده فروتنی به خرج داده تحفهاش را به مصداق سخن سعدی «تحفۀ مور» نامیده: «عیبم مکن و بدار معذور/ پای ملخیست تحفۀ مور».