ایران ما، ایران آنها
با آریستوفانس در خراسان
به دنبال رویداد ناگوار مشهد ایران که در آن یک فرد تکفیری با چاقو بر سه روحانی حمله کرد، متأسفانه در شبکههای اجتماعی شاهد راهاندازی تبلیغاتی با محتوای نفرتپراکنی علیه جامعه مهاجر افغانستانی در ایران از سوی برخی از حلقات انگشتشمار هستیم. در این میان البته ناسپاسی است اگر از یادداشتهای روشنگرانه و موضعگیریهای درخشان و اخلاقی بسیاری از نویسندگان و روشنفکران ایرانی در راستای اعتمادسازی میان مهاجرین با جامعه میزبان یاد نکنیم، که دستشان درد نکند.
من ضمن محکوم کردن رویداد ناگوار مشهد، بهعنوان یک تاجیک افغانستانی میخواهم یادآوری کنم که به مردم افغانستان و بهویژه جامعه مهاجر ما در ایران از منظر آن فرد تکفیری نباید نگاه کرد. پس از سقوط نظام جمهوریت در افغانستان و استیلای وحوش بر کشور، شماری بسیاری از افغانستانیها ناگزیر شدند با دل ناخواسته به سراسر جهان از جمله به کشور دوست و همسایه ایران مهاجر شوند. من خودم نیز یکی از همین مهاجرین هستم. اما باور کنید نگاه اکثریت مطلق مهاجرین، از جمله خودم، نسبت به ایران تنها نگاه آمیخته با مهرِ برادری نه، بلکه حتا عاشقانه است.
«نگاه عاشقانه» گفتم، یادم آمد که چند سال قبل شماری از فعالان مدنی افغانستان و ایران میخواستند در دنیای مجازی رادیوی به نام «رادیو پُل» تأسیس کنند. من آن زمان به مناسبت آن رویداد با نشر مطلبی در یکی از روزنامههای افغانستان از «عشق ما به ایران» نوشته بودم. و خاستگاه این عشق را نیز همان چیزی خوانده بودم که افلاطون از زبان آریستوفانس در رساله «مهمانی» نقل میکند. در رساله «مهمانی» افلاطون آمده است: «در آغاز یکایک انسانها جانوران مدور بودند که دوچهره، دوپشت، چهار دست و پا داشتند. قوت و بنیهای که داشتند آنها را بسیار هیبتانگیز مینمود، و غرورشان بیحد و حصر بود. آنان با خدایان درآویختند.
زئوس برای آنکه ایشان را ضعیف سازد و به گستاخیشان پایان دهد، آنان را دونیم کرد و تهدید نمود که اگر دست از غرور نکشند باز هم آنان را دونیم خواهد کرد تا اینکه بر یک پا بایستند.» آریستوفانس بدین عقیده است که عشق اشتیاقی است که هر پاره به یافتن یار نخستینش و بازگشت به حالت کامل اولیه دارد. عشاق کامل از منظر آریستوفانس کسانی هستند که در آغاز بههم پیوسته بودند. اگر آنها یکدیگر را پیدا کنند، هرگز خواستار جدایی نخواهند شد و میکوشند کاملاً با هم یکی شوند، میکوشند بار دیگر همان موجود یکتای شوند که در آغاز بودند.
آنچه را که افلاطون از زبان آریستوفانس در رساله «مهمانی» بهعنوان خاستگاه اسطورهای عشق یاد میکند، خاستگاه واقعی عشق ما به ایران را نیز تشکیل میدهد. ملتهای فارسیزبان منطقه روزگاری ملتی واحدی بودند. اینجا ایران غربی بود و آنجا «ایران شرقی». هنوز مرزهای سیاسی، میان ما فاصله نینداخته بود. اما هنگامی که با خدای استعمار درافتادیم، استعمارگران پیکره حوزه تمدنی زبان فارسی را دونیم نه بل چندپاره ساختند و بلخ و غزنه را از شیراز، و سمرقند و بخار را از هرات جدا کردند.
اشتیاقی که ما افغانستانیها به تحکیم همدلی و همگرایی با فارسیزبانان و ایران فرهنگی داریم در حقیقت ریشه در همان اتحاد نخستین و حالت آغازین دارد. این اشتیاق را میتوان بنا بر تعریف افلاطون، عشق نامید. بیایید به جای تنفر، میان همدیگر تخم این عشق را بکاریم. بیایید نشان بدهیم که «ایران ما» کسانی که فارغ از مرزهای جغرافیایی فعلی خود را خویشاوند حس میکنم با ایران یزدانی خرمها که در پی مرزکشیهای جدیدند، فرق دارد. بیایید از وصل بگوییم، نه فصل.
از ضرورت پرهیز از تنفر گفتم، آری برای جلوگیری از گیرافتادن ملتهای ما در چنین شرایطی احساس میکنم که نیاز است جامعه مدنی ایران و افغانستان، با همبستگی تام و تمام، اقدامات زیر را روی دست بگیرند:
۱. کنارگذاردن بیتفاوتی و انفعال: واقعیت این است که وقتی نوشتههای امثال مهدی یزدانی خرم را میبینم و یا چنین تبلیغات نفرتپراکن را در شبکههای اجتماعی میشنوم، نسبت به آینده پیوند مودت و دوستی دو ملت نگران میشوم. من سالهای درازی است که در زمینه نفرتپراکنیهای قومی و ملی مطالعه میکنم ــ از نسلکشیهای حوزه بالکان، راواندا تا خشونتهای فرقهای در هندوستان و تا یهودستیزی و هلوکاست در جنگ جهانی دوم.
تجربهای که آدمی میتواند از این فجایع قساوتبار بیاموزد این است که نباید از کنار تبلیغات آمیخته با نفرتپراکنی قومی و ملی بیتفاوت گذشت و با اعتقاد به نوع استثناگرایی ملی و با اطمینان خاطر به نیکسرشتی خود تصور کرد که مثلاً ما نمیتوانیم مانند صربها رفتار کنیم. آنچه از آن جنایات و فجایع میتوانیم بیاموزیم این است که در نسلکشیها، بیشتر از شخصیتها، گیرافتادن در شرایط نفرتپراکنی نقش دارد. یعنی آنهایی که نسلکشی کردند الزاماً آدمهای دیوصفت نبودند، بلکه در شرایطی گیر افتاده بودند که هر لحظه ذهنشان با موجی از تبلیغات نفرتآلود بمباردمان میشد.
۲. منزویسازی و افشای چهره افراطیون: طبیعی است که در هر سرزمینی جریانهایی وجود دارد که میکوشند به خاطر دستیابی به اهداف و اغراض سیاسی، از مهاجران چهره شیطانی و اهریمنی ترسیم نموده و با خلق نوع هیستری و اضطراب در جوامع پروژههای خود را دنبال نمایند. چنین گروههایی مختص افغانستان و ایران هم نیست، بلکه در سراسر دنیا وجود دارد. فرقه ترامپ در آمریکا، مارین لوپن در فرانسه و ویکتور اوربان در مجارستان نمونه چنین گرایشیاند. من فکر میکنم مسئولیت روشنفکران و جامعه مدنی ایران و افغانستان است که چنین چهرهها منزوی و افشا بسازند. خوشبختانه در این چند روز شاهد بودم که جامعه مدنی ایران علیه برخی افراد افراطی و کسانی که مشغول نفرتپراکنی بودند، صریح و خوب موضع گرفتند. از این بابت سپاسگزارشان هستیم.
۳. مبارزه با اخبار جعلی: متأسفانه فیسبوک، تویتر، انستاگرام و در مجموع شبکههای مجازی فضای امنی را برای نفرتپراکنی و نشر و پخش اخبار جعلی فراهم کردهاند. در این فضاها نه هیئت تحریریه و مدیر مسئولی است که نوشتهها را کنترول کنند و نه کدام محدودیتی. در ضمن، شبکههای اجتماعی باعث گردیده است که مردم بهنحوی اطلاعات را از صفحهای کسانی دنبال کنند که با ایشان همفکرند: اطلاعات تاقچهای. همه این موارد در مجموع باعث میگردد که خطر اخبار جعلی برای همزیستی مسالمتآمیز جامعه مهاجر با جامعه میزبان بیشتر از هر چیزی دیگری باشد. همین اکنون یک پیام صوتی از بانویی در شبکههای اجتماعی دست به دست میگردد که در آن از آزار و اذیت خانوادهها در تهران توسط مهاجران افغانستانی خبر میدهد. این خبر را از هر بعدی که محاسبه کنیم، دروغ است، اما میتواند روی افکار شماری تأثیر بگذارد.
باید به مردم اطلاعرسانی کنیم تا هنگامی که خبری را از مرجع معتبر خبررسانی نشنیدهاند، باور نکنند. همچنان باید معیاری را برای بررسی صحت و سقم اخبار معرفی کنیم، تا باعث تقویت تفکر انتقادی در جامعه ما و کاهش خطر اخبار جعلی گردد.
۴. دیدارهای حضوری: برای اعتمادسازی میان مهاجران با جامعه میزبان، باید نخبگان مهاجر با جامعه مدنی ایران به صورت دوامدار دیدار حضوری داشته باشند. ارتباطات آنلاین کافی نیست، زیرا ما در چنین ارتباطاتی در واقع نه با یک موجود زنده بلکه با یک متن دیجیتالی روی صفحه دیجیتال مواجهیم. چنین ارتباطاتی نمیتواند احترام متقابل خلق کند. باید میکانیسمی برای دیدارهای حضوری نیز سنجید.
۵. آشناسازی با فرهنگ ایران: بسیاری از مهاجرانی که از افغانستان آمدهاند کمتر با فرهنگ و آداب مردم ایران آشنایند. بسیار مهم است که نخبگان مهاجر در این زمینه اطلاعرسانی کرده و از مهاجرین بخواهند که به رفتارهای ضدفرهنگیشان نقطة پایان بگذارند.
۶. برای همگرایی ملتهای ما و اتحاد معنویشان تلاش کنیم. میدانم که موانع و سدهایی فراوانی ــ از ملیگراییهای احمقانه، افراطیت، و ناآگاهیها تا آزار و اذیت همدیگر ــ فراروی تحکیم این همگرایی وجود دارد، اما اینها نباید بهانهای برای کنارهگیری از تلاش در راستای همگرایی شود. فقط همگرایی ملتهای ما میتواند ما را در برابر آسیبها رویینتن بگرداند.