لوگو مجله بارو

بی‌خاصیت

بی‌خاصیت

احمد خلفانی

این‌گونه نیست که مرد بی‌خاصیتِ مورد نظر روبرت موزیل واقعا بی‌خاصیت باشد. درست‌تر این است که بگوییم او با خصلت‌های مختلف و بی‌پایان مواجه شده و هر بار بخش‌هایی از آن‌ها، تکه‌هایی از آن‌ها به او چسبیده و رفته‌رفته همه آن‌ها جزئی از زندگی او، إحساس او، خود او شده‌اند.

داریوش شایگان از “هویت چهل تکه” صحبت می‌کند. البته “چهل تکه” از این نظر که جاافتاده است اصطلاح مناسبی است وگرنه جای آن داشت که از هویت صد تکه و یا هزار تکه صحبت کنیم. جالب این است که تقریبا همزمان با آقای شایگان محقق دیگری در آلمان به نام “هاینر کرویپ”، کتاب “ساختارهای هویتی: هویت‌های تکه‌ای” را منتشر کرده و او نیز بر همین مسائل دست گذاشته است. این نوع هویت را می‌توان هویت‌های وصله‌ای یا وصله‌دار نامید، یا هویت‌هایی که تماما با وصله‌های جورواجور شکل گرفته‌اند.

داوید ریسمان در کتاب “توده تنها” معتقد است که انسان‌ها به‌طور کلی بر سه دسته‌اند: دسته اول آن‌هایی که هویت‌شان را از سنت می‌گیرند، دسته دوم آن‌هایی که هویت‌شان درونی است و خود قطب‌نمای خودشانند. سومین گروه آن‌هایی که هم قطب‌نمای سنت از دست‌شان دررفته است و هم به قطب‌نمای درونی نرسیده‌اند. شخصی که به گروه سوم تعلق دارد (و در دنیای معاصر اکثریت قریب به اتفاق مردم از همین دسته‌اند) نگاهش، به ناچار، معطوف به بیرون و به پیرامون است، به افرادی که می‌بیند، چیزهایی که می‌شنود، چیزهایی که می‌گویند، لباس‌هایی که می‌پوشند، وسایلی که مورد استفاده قرار می‌دهند و به طور کلی به رنگ و لعابِ شرایطِ گروه و جامعه‌ای که او در آن قرار گرفته است. حواس او به بیرون خود و در دست افراد دیگری است، افرادی که در همه جا حضور دارند و به هر جهت می‌چرخند. همین‌ها آداب و رفتار او را تعیین می‌کنند. و او خود را بر پایه نگاه و قضاوت آن‌ها می‌سازد و ارزیابی و قضاوت می‌کند.

درحالی‌که اولی ذوب‌شده‌ی‌ سنت و آداب و رسوم و آیین‌های سنتی و غیره است و دومی معمولا مملو از خود و درگیر با خود، سومی درون خود را با دیگران پرمی‌کند. بدون دیگران، بدون سایه دیگران و قضاوت مثبت آن‌ها، او تهی و هیچ و پوچ است.

هویت‌های وصله‌دار، چهل تکه یا هزار تکه از همین‌جا می‌آیند. در حالی که انسانِ سنتی پیوسته احساس شرم می‌کند، و انسانی که سنت را پس زده و به راه درونی خود رفته، خواه‌ناخواه احساس نوعی گناه، این سومی که اکثریت انسان‌های دور و بر ما را تشکیل می‌دهد، گرفتار ترس مدام است که مبادا از پیرامون خود عقب بیفتد. و او همیشه عقب است چرا که همواره کسانی، اگر نه در حول و حوش او،  دست کم در جایی از این کره خاکی از وی جلو زده‌اند و او با چشم‌های باز و نگران، آن‌ها را از دور می‌پاید، رصد می‌کند، با این هدف که امروز یا فردا، هر طور هست، خود را به آن‌ها برساند. و وقتی رسید متوجه می‌شود که باز عده‌ای در جایی دیگر از او سبقت گرفته‌اند. پس او عملا همیشه ناآرام و بی‌قرار است و هرگز نمی‌رسد.

اگر او زمانی نه چندان دور فقط از اطرافیانش و آن‌هم در شهر یا در محله خودش تقلید می‌کرد، حالا حوزه کار او بسیار وسیع‌تر و رنج و عذاب او بسی زیادتر و فراگیرتر، و ترس‌ او نیز به همان نسبت بیشتراست، ترسی به گستردگی و وسعت جهان.

تقلید از پیرامون بر خلاف تصور اولیه، کار راحت و ساده‌ای نیست، چرا که سلیقه‌ها فراوانند و مُد روز و مُد فصل‌ و مُد سال و … پیوسته در حال تغییر، جا‌به‌جایی و دگرگونی. پس عقربه قطب‌نما باید شب و روز آماده باشد، رصد کند و به ده‌ها جهت ممکن و ناممکن بچرخد. فردی که متعلق به این گروه است شاخک‌های حسی‌اش را در جهت‌های مختلف به کار می‌اندازد که، یک وقتی، کم نیاورد و از قافله عقب نماند. طرفه اینکه تا چشم کار می‌کند، کسان دیگری در افق‌های دورتر به سرعت می‌رانند.

و علاوه بر این او هر آن ممکن است که تکه‌هایی از همین هویت را که وی با تلاش و کوشش بی‌پایان و خفت و خواری دست و پا کرده از دست بدهد. چرا که هم افراد مورد نظر او عوض می‌شوند و هم مُدها و رنگ‌ها و سلیقه‌ها در حال جابه‌جایی و تغییرند.

می‌شود تصور کرد که او در تنهایی خود به این مسئله بیندیشد و بفهمد که هیچ چیز از خود او نیست، و هر چه دارد بسیار اتفاقی و غیر ارادی، چون گرد و غبار جاده‌ها و خیابان‌ها به بدن و روح و روان او چسبیده است. پنداری که او هرگز هیچ لباسی از خودش نداشته و هر چه سر راه به دستش رسیده، گردآوری کرده، به هم دوخته و از آن‌ها یک قبای “چهل تکه” درست کرده است. و بعد که به خودش در آینه درون نگاه کند متوجه شود که او بی‌خود و بی‌جهت و “بی‌خاصیت” است. یک کشتی به گل نشسته. مالامال از عناصر گوناگونی که از اول هم قرار نبوده است او را به جایی برسانند. و از آنجا که درون او خالی است و قطب‌نمای درونی‌اش از کار افتاده و دوره سنت هم گذشته، وی ناچار است برای اینکه به طور کامل از پا نیفتد، یک بار دیگر بیرون برود و با دقت بیشتر به اطرافش بنگرد که وضعیت را ببیند، و مطمئن شود چه چیزی مُد روز است و کدامش از مُد افتاده و کهنه شده است.

 


منابع:

– Heiner Kreup: Patchwork: Identitätskonstruktionen. Das

Patchwork der Identitäten in der Spätmoderne, 2002

– David Riesman: Die einsame Masse, 1956

ـ داریوش شایگان، افسون‌زدگی جدید، هویت چهل تکه و تفکر سیار، 1380

‌ ‌ ‌ ‌ ‌ نظرتان دربارۀ این متن چیست؟ ‌

یک دیدگاه

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پشتیبان بارو در Telegram logo تلگرام باشید.

مسئولیت مطالب هر ستون با نویسنده‌ی همان ستون است.

تمام حقوق در اختیار نویسندگانِ «بارو» و «کتابخانه بابل» است.

Email
Facebook
Twitter
WhatsApp
Telegram