لوگو مجله بارو

اهمیت یارعلی بودن

اهمیت یارعلی بودن

 

جمعه‌شبی از شب‌های اواخر زمستان این سال بد خبر رسید که یارعلی پورمقدم درگذشته است. شبیه یکی از آن شوخی‌های بی‌مزه‌ی «اشرف»، کفتر روی شانه‌اش، بود که این اواخر در بریده‌نوشت‌های فیسبوکی‌اش سر و کله‌اش پیدا می‌شد و راوی را که بهلول‌وار مشغول تماشای زمین و زمان بود دست می‌انداخت. بعد معلوم شد فقط تصمیم گرفته بود صبح آن شب دوازده اسفند که به خواب رفت، برنخیزد؛ همین. همین‌قدر ساده. «درگذشتن» برای یارعلی از آن حرف‌هایی است که اگر از دهانمان بشنود می‌تواند پشت سر دستمان بیندازد و با کفترش کلی به ریشمان بخندد با این حرف زدنِ قلنبه‌سلمبه.

یارعلی پورمقدم نمایشنامه‌نویسی بود که داستان می‌نوشت با موجزترین کلمات و با رساترین زبان. زبان پاکیزه‌ی او امضای خاص خود را داشت. او با نوشتنش نشان می‌داد که وقتی از زبان پاکیزه حرف می‌زنیم، زبان یکدستِ دستوری نیست با جایگاه مشخص فعل و فاعل‌ها و صفات و اضافات و … این زبان تر و تمیزِ دستوری هر چه باشد به کار داستان نمی‌آید؛ لااقل به کار هر داستانی نمی‌آید و از آنجا که هر داستان حادثه‌ای تازه در جهان است که پیش از آن نبوده است و بعد از آن نیز نخواهد بود، پس زبان و ویژگی‌های خاص خود را خلق می‌کند و این کار از هر نویسنده‌ای برآمدنی نیست. یارعلی در زبان -همچنان که در عمل- مرد آزادی بود و تن به تسلط نمی‌داد نه تن به تسلط موضوع و نه تن به مد رایج زمانه. او تمام‌قد خودش بود و همین او را شبیه امضایش خاص کرده بود. در نوشتن به قول شاملو «انسان را رعایت می‌کرد.» دایره‌ای وسیع واژگانی را که در اختیار داشت، او را در نوشتن تردست می‌کرد: کلمات فارسی، لری، عربی، انگلیسی با انواع لهجه‌ها او را در ساخت و پرداخت آدم‌هایی از همه جای ایران یاری می‌رساند درست مثل کافه‌ای در تهران که مردم از همه‌جا برای استراحت در آن لنگر انداخته باشند؛ جایی مثل حوالی کافه شوکا و بدین ترتیب کلمات متنوع او در متن با یکدیگر گفت‌وگو می‌کنند بی‌آنکه زبان در تنگنای درک نادرست یک کلمه از دیگری گرفتار آید.

می‌گویند: «او کم می‌نوشت.» قطر و تعداد کتاب‌هایش شاهد این مثال است اما در این کم‌نوشتن نمی‌توان چشم بر ایجاز جان‌دار متن‌های او بست. او با پشتوانه‌ای از تاریخ و اسطوره، مردم‌شناسی، ادبیات جدید و نیز آشنایی با بزرگان قدیمی‌تر داستان همچون گلشیری و دیگران قلم بر کاغذ و انگشت بر کیبورد می‌گذاشت و هر جمله که تایپ می‌شد طنین پنهان نیشخندی را به نیش می‌کشید که گاه قهقهه‌ای را به دنبال داشت. بله! طنز زبان خاص یارعلی بود و این کار از هر نویسنده- به‌خصوص از نوع ایرانی‌اش- برنمی‌آید. واژگان نویسنده‌ی ایرانی، گرفتار در تنگنای زمانه‌ای که بر سرش آوار شده، عبوس و کج‌خلقند، طلبکارند و مدام اندوه خود را به رخ می‌کشند. یارعلی توان به بندکشیدن این اندوه را در قالب طنز داشت و همین او را نویسنده‌ای منحصر به‌فرد ساخت. کسی نیست که از طنز نیشدار او در امان باشد چه شخصیتی اسطوره‌ای همچون رستم و چه دوره‌گردی (در مقام راوی اول‌شخص) که کفتری را روی شانه با خود این طرف و آن طرف می‌کشاند و چه دیگرانی که از داستان‌های او گذر کرده‌اند. طنز او بیشتر از آن‌که طنز زبانی باشد، طنز موقعیت است. تجسم رستم که گورخری آغشته به خاک و خون را کباب می‌کند از چشم رخش، همان‌اندازه برق شعف به چشم خواننده می‌اندازد که «مهرعلی» داستان «هفت‌خاج رستم» در لاف و گزاف‌های خوش‌خیالانه‌اش، در دادگاهی خیالی که به اعدام محکوم شده است، قاضی را متهم می‌کند و به پای دار می‌کشاند.

«تا رستم از خس و خاشاک و شاخه‌های نارون آتشی بیفروزد و ران آغشته به خاک و خون و خاکستر را چنان با ولع قاتق شراب کند که نگارنده، یورتمه در امتداد آبخیز را به تماشای استخوان به نیش‌کشیدن‌های یک غول مردارخوار ترجیح دهد.» (یادداشت‌های یک اسب)

 

روایتی هست سینه به سینه که از بزرگان داستان‌نویسی تا به امروز رسیده است و می‌گوید:  کمالِ نوشتنِ داستان، پیش بردن داستان با دیالوگ است؛ عاری از توصیف‌های اضافه، بی‌نیاز از لغات مستأصل پا در هوا مانده. و اگر این قول راویان شفاهی را فرضِ کمال داستان بدانیم، یارعلی بر پلکان آن ایستاده است. کلمات او خود حامل تصویرند و راوی‌های اول شخص او همچنان که دهان باز می‌کنند هم توصیف زمان (تاریخ) و مکان را پیش چشم می‌گذارند و هم از پس بیان خرده‌فرهنگ‌های موجود در داستان برمی‌آیند و هم نه تنها شخصیت راوی اول شخص را برای خواننده می‌شکافند که شناخت کاملی از مخاطب غایبی به دست می‌دهند که راوی اغلب مشغول گفت‌وگو با اوست و از این طریق همچون صحنه‌ای از یک نمایش باشکوه، بر همان تک صحنه نور می‌تابانند و تا زمانی که پرده بیفتد، خواننده/ بیننده غرق در شور و شعف کلماتِ سرشار از شور و نشاط او چشم از صحنه/کتاب نمی‌تواند برگیرد که مبادا جهش‌ها و بالا پریدن‌های یک واژه‌ی شوخ و شنگ را از دست بدهد. کاری که البته از هر کس برنمی‌آید و گرچه داستان‌هایی با زاویه‌ی اول‌شخص زیاد نوشته می‌شود ولی از درددلی ساده یا حدیث نفسی خودمانی فراتر نمی‌رود. بی‌هیچ لکنت می‌توان گفت یارعلی در این زمینه استاد است؛ استاد داستان دیالوگ‌محور بی‌هیچ حشو و اضافه با راوی اول شخصی که به سنت نقالان قدیم، تک‌گویی می‌کند اما تک‌گویی او خواننده/ بیننده را نمی‌خواباند و دلزده نمی‌کند؛ مگر اینکه خواننده/ بیننده، خود، دچارِ ضعف دایره‌ی واژگانی باشد.

«گرچه درآوردن چشمان شما کار آسانی نیست ولی –تا قهوه را سرمی‌کشید- شاید بتوانم با چند خط، نقشی از تلخی لب‌هایتان را به یادگار این دیدار تقدیم کنم. ببینید ارزش آن را دارد که در حضور طراح مچاله نشود!» (حوالی کافه شوکا)

یارعلی داستان خوب را می‌شناخت و قدرش را می‌دانست و متن‌های امروزی‌ها را- اگر گوتاه بود- با دقت می‌خواند و اگر از چیزی حظ می‌برد، بی‌پنهان‌کاریِ استادوارانه‌ی مرسوم بیان می‌کرد و نکته‌ای را اگر صلاح می‌دانست که باید کم و زیاد شود، بی‌شائبه گوشزد می‌کرد. نویسنده‌ای بود که در برج عاج نامرئی ننشست ولی تا قبل از رواج صفحات اجتماعی جز برای خوانندگان حرفه‌ای داستان چندان شناخته شده نبود؛ انزوای او و بی‌نیازی‌اش به جمع‌های تأییدکننده‌ی دوست‌یابی دلیل آن بود. نسل جوان‌تر او را با بریده‌نوشته‌هایش در فیس‌بوک و بعدتر، در کانال تلگرامی‌اش می‌شناسند. آخرین‌باری که دیدمش گفت سال‌هاست دیگر کتاب به ناشران نمی‌دهد؛ این جمله برای اغلب داستان‌نویس‌هایی، که خلوت را به جمع‌های دوست‌یابی ترجیح می‌دهند تا قوام فکری‌شان لطمه نبیند، آشناست. جمله‌ی مستتر در آن عبارت این است که دیگر کمتر ناشری پیدا می‌شود که توان و تخصص شناخت داستان تألیفی را داشته باشد و در نتیجه، جز رنج و سرکوفت چیزی نصیب نویسنده نمی‌کنند. گفت کتاب‌هایش را خودش تکثیر می‌کند، همان‌جا در کافه‌اش می‌گذارد، بی‌منت ناشر و ارشاد که هم‌دستانه بر طرد نویسنده‌ی منزوی دامن می‌زنند وکتابش را می‌دهد به هر کس که خواست بخواند. و متواضعانه اضافه کرد: اگر هم نخواند چیزی از او کم نخواهد شد.

 

حسن کامشاد در کتاب خاطراتش به نام حدیث نفس درباره‌ی یکی از دوستان نویسنده‌اش می‌نویسد که او توان دست انداختن و خندیدن به خود را ندارد و به درستی معتقد است کسی که توان دست انداختن خود را نداشته باشد، و خودش و دنیا را چنان جدی بگیرد، دیگران را به رنج و عذابِ ناشی از حضور سنگینش خواهد انداخت. (نقل به مضمون)

حالا یارعلی ما از آستانه گذشته است. او مردی تمام‌قد بود با ویژگی‌هایی منحصر به فردِ خودش در تواضع، درستی، صداقت، بی‌آلایشی، شوخ و شنگی و کاردرستی. او در خواب جهان را واگذاشت و رفت و کسی چه می‌داند شاید الان دارد خواب ما را می‌بیند که انگشت به دهان مانده‌ایم از نبودش و نگاهی از گوشه‌ی چشم می‌اندازد و می‌گوید: چندان که دنیا را جدی می‌گیرید، جدی نیست. او از هوشی برخوردار بود که توان خندیدن به خود را داشت؛ چه بسا خندیدن به مرگ خودش را.

‌ ‌ ‌ ‌ ‌ نظرتان دربارۀ این متن چیست؟ ‌

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پشتیبان بارو در Telegram logo تلگرام باشید.

مسئولیت مطالب هر ستون با نویسنده‌ی همان ستون است.

تمام حقوق در اختیار نویسندگانِ «بارو» و «کتابخانه بابل» است.

Email
Facebook
Twitter
WhatsApp
Telegram