خانلر
خانلر گرچه وقتی داشت پیاز را کنار میگذاشت سرش توی بشقاب میرفت و برمیگشت ولی پیدا بود که در ماضی بعید سرش به تنش میارزیده چون ظاهرا پیرمرد موقری مینمود که فعلاً با کتوشلواری نیمدار و در نهاربازار دکانی با سه میز و هفتهشتده تایی صندلی پلاستیکی گرسنهتر از آن است که به لبهی آستین چپی که در یکی از این رفت و برگشتها در خورش خیس خورده بود اعتنا کند. بیست دقیقه وقت داشتم هولهولکی نهاری بخورم و برسم