لوگو مجله بارو

از دروغ‌هایی که می‌گوییم

از دروغ‌هایی که می‌گوییم

صرف‌نظر از دروغ‌های معمولی، دروغ‌های دیگری نیز هستند که ما عامل و به‌وجودآورنده‌ی آن‌ها نیستیم، آن‌ها پیش از ما، در پروسه‌ی زمانی دراز و در جاها و مکان‌های مختلف، گفته شده‌اند و ما، نسل اندر نسل، باورشان کرده‌ایم و به سهم خود، آن‌ها را به عنوان سیستمی از باورها، اعتقادات و حقایق، برای خود و دیگران بازگو کرده‌ایم و می‌کنیم. یعنی هر چند دروغ نمی‌گوییم، وارد چرخه‌ی آن شده و به رسانه و بلندگوی آن تبدیل می‌شویم. در این وضعیت، که ما آن را می‌توانیم دروغ نوع دوم بدانیم، بیش از آن‌که دروغگو باشیم، بازگوینده و ادامۀ آنیم. تفاوت در این است که دروغ نوع اول زمان چندان درازی نمی‌پاید و حوزه‌ی تأثیرات آن معمولاً بسیار کم‌تر است؛ سرانجام روزی، دیر یا زود، ناراست بودن آن آشکار می‌شود. ولی دومی در گستره‌ی زمانی و مکانی بیش‌تر و وسیع‌تر عمل می‌کند، و از آن‌جا که عمومیت دارد، همواره به عنوان حقیقت ظاهر می‌شود.

بسیاری از بدیهیات، قضاوت‌ها و اعتقاداتی که ما پذیرفته‌ایم، آن‌ها را باور داریم و به آن‌ها عمل می کنیم، از همین‌ها سرچشمه گرفته‌اند. و از آن‌جا که در پروسه‌ی طولانی، از نسلی به نسلی، قومی به قومی، ملتی به ملتی، منتقل شده‌، و در این فراز و نشیب‌ها تخمیر گردیده، شکل و رنگ گرفته و به شکل خود حقیقت، و دست‌کم در لباس حقیقت درآمده‌اند، نگاه ما به جهان را شکل داده‌ و جزئی از وجود ما شده‌اند، و ما بخش بزرگی از فرهنگ‌ یا بی‌فرهنگی‌مان، تمدن‌مان، مقاصد و اهداف‌مان، تئوری‌ها و زاویه‌های دیدمان را، بی‌آن‌که بدانیم، بر پایه‌ی همان «حقایق» ساخته‌ایم، و بخش بزرگی از انرژی‌ و زندگی‌مان، خواب و رؤیاهامان، صحبت‌ها و تفکرات‌مان و حتی سکوت‌مان، حول‌وحوش همین چیزهایی است که رنگ و لباس حقیقت دارد.

دروغ ساده‌ی نوع اول ممکن است کاملاً نازا و عقیم باشد، به این معنا که از خودش شروع شود و در خودش پایان پذیرد، ولی دومی به شکل پیچیده‌ای ناراست‌های کوچک و بزرگ دیگری می‌زاید، سوءتفاهم‌های دیگری به وجود می‌آورد و اخلاقیات، تابوها، ممنوعیات و حرام و حلال‌های دیگری تولید می‌کند. دومی ساختار است، همان قدرتی است که حکومت می‌کند، بنایی است محکم که سنگ و در و دیوار و سقف و فضا و همه چیزش از خودش است. می‌شود جزئیاتی را جا به جا کرد، ولی بنا سرجایش است. ما در هر حال در همان ساختاریم، در همان بنا. در آن نفس می‌کشیم، در آن حرکت می‌کنیم، از این در به آن دیوار، از آن دیوار به این در، ولی همه چیزمان از آن ساختار است، هم گفتن‌ و هم نگفتن‌مان. هم آمدن‌ و هم رفتن‌مان.

ادبیات جدی این «حقیقت»ها یا «خرده‌حقیقت‌ها» را ـ در هر لباس و رنگی ـ پس می‌زند، وقایع را از یک زاویه‌ی دیگر، از زاویه‌های دیگر، می‌نگرد، آن‌ها را دور می‌زند. «غیرواقعی» بودن ادبیات داستانی، نقطه‌قوت آن است، چرا که، از راه‌هایی غیر از راه‌های معمول می‌رود و واقعیت‌های ممکن یا ناممکن دیگری در مقابل واقعیت موجود می‌آفریند. آلیس را نه حرکت‌های جهشی خرگوش و آن‌چه در سطح اتفاق می‌افتد، به رؤیا و ماجراجویی داستان‌وار می‌برد، بلکه حفره‌ی تاریکی که در آن می‌افتد. او وقایع را دیگر نه از زاویه دید معمولی، که از دریچه‌ی یک رؤیا می‌بیند. مهم، بنابراین، انتخاب زاویه‌دیدی است که امکان نگاهی خارج از ساختار معمول را به ما می‌دهد. سفر ماجراجویانه‌ی دن‌کیشوت، سفری معمولی نیست، پس او ناچار است نه از در معمول و همیشگی، که از در پشتی بیرون برود. او نه وارد کوچه و بازار، که وارد داستان‌ها می‌شود. می‌توان گفت که سراسر زندگی ماجراجویانه‌ی دن‌کیشوت محصول همین رفتن از در پشتی است. رفتن کوزیمو بر بالای درختان، در رمان «بارون درخت‌نشین»، نوشته‌ی ایتالو کالوینو، نیز گویای همین نکته است و به ما این امکان را می‌دهد که وقایع را از بالای درخت، از جایگاهی بسیار خاص ببینیم.

ادبیات، همواره، نگاه به وقایع از زاویه‌دیدی کمابیش غیرمعمول است. داستان است در مقابل واقعیت. و از آن‌جا که واقعیت و «داستان‌های واقعی» که در آن‌ها به‌سر می‌بریم، آن چیزی نیست که می‌خواسته‌ایم، ادبیات داستانی با عبور از لابه‌لا یا از فراز آن‌ها، با پشت سر گذاشتن‌شان، راه دیگری می‌جوید. حرف راوی رمان «سقوط» آلبر کامو گویاست: «شاید همین دروغ‌ها ما را به سوی حقیقت راهنمایی کنند.»

چه بسا که ما زندگی را کمابیش آموخته‌ایم ولی آن را به‌تدریج، پشت لایه‌هایی از قواعد، قوانین، مقررات، تبصره‌ها و زدوبندها گم کرد‌ه‌ایم، و چنان گم کرد‌ه‌ایم که آن را دیرزمانی است به فراموشی سپرد‌ه‌ایم، و جنب‌و‌جوش‌هایی که می‌بینیم، در حقیقت برآورده همان مقررات و تبصره‌ها و زد و بندهاست و نه جوشش زندگی.

بر همین زمینه، شخصیت‌های بسیاری از رمان‌ها یادآور شکل بی‌پرده‌ی طبیعت ماست. طبیعتی که هنوز، درست یا غلط، قانون و قاعده و تبصره را نیاموخته و یا نمی‌خواهد بیاموزد (به شاهزاده ميشکین در “ابله” نگاه کنید). این همان رهایی است که در شخصیت داستان‌ها هست و در ما نیست (و شگفت‌زدگی ما از رفتار چنین شخصیت‌هایی نیز از همین‌جا ‌می‌آید).

هر رمانی، هر داستان جدی ادبی، هر چه‌قدر هم در چارچوب ساختارها گفته و نوشته شود، باز هم کمابیش ساختارشکنانه است، چرا که اگر این شرط اولیه را از ادبیات بگیریم، به جزئی از واقعیت پیرامون تبدیل می‌شود، به تکرار و ادامه‌ی دروغ در لباسی دیگر، به زائده‌ی همان واقعیتی که در آنیم.

‌ ‌ ‌ ‌ ‌ نظرتان دربارۀ این متن چیست؟ ‌

3 دیدگاه

  1. «غیرواقعی» بودن ادبیات داستانی را می توان همان « دروغ»، به عنوان فرزند خلف ادبیات داستانی و همچنین فرزند شایسته «خلاقیت» دانست که در قالب شخصیت ها و روایت ها قصد دور زدن دنیای واقعی با زاویه دید متفاوت را دارد؟
    که در کل، برمی گردد به همان عبارت کامو در سقوط از زبان راوی که، شاید این دروغ ها راهنمای ما به سوی حقیقت باشند.

    بسیار تاثیرگذار، دلنشین و شفاف؛
    سپاس از آقای خلفانی عزیز

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پشتیبان بارو در Telegram logo تلگرام باشید.

مسئولیت مطالب هر ستون با نویسنده‌ی همان ستون است.

تمام حقوق در اختیار نویسندگانِ «بارو» و «کتابخانه بابل» است.

Email
Facebook
Twitter
WhatsApp
Telegram