لوگو مجله بارو

انزوا در میانهٔ میدان

انزوا در میانهٔ میدان

رمان ابله و مسئلهٔ زمان فردی

 

اگر برای دیدن شهرها به میدان‌ها، خیابان‌های روشن و شاهراه‌ها و فروشگاه‌های بزرگ زنجیره‌ای اکتفا کنیم، بسیاری حقایق از دیدمان پنهان می‌مانند. این مکان‌ها، و نیز جاده‌ها و شاهراه‌هایی که شهرها و کشورها را به هم وصل می‌کنند، معمولاً در همه‌جا یکسانند.

ما در رمان به دخمه‌ها، به گوشه‌های خلوت و ساکت، به کوچه پس‌کوچه‌های تاریک و پنهان، به زوایای تیره و تار زندگی انسانی سرمی‌زنیم. می‌توان گفت که خصلت خوب یا بدِ آدم‌ها به‌شکل واقعی نیز در همین مکان‌ها امکان بروز می‌یابد. می‌دانیم که رمان‌های صرفاً سرگرم‌کننده از این قاعده مستثنیٰ هستند و عنوان کوچه‌بازاری، دقیقاً به این دلیل، اسم بامُسمایی برای این نوع کتاب‌هاست: آنها راوی اتفاقات و احساسات پیش‌پاافتاده و روزمره‌اند، همان‌هایی که ما روزانه و به‌تکرار در کوچه‌ها و خیابان‌ها می‌بینیم و ما را، خواسته یا ناخواسته، سرگرم می‌کنند.

رمان‌هایی که قهرمانانشان در جایی بین روشنی و تاریکی، حتی آن سوتر، در تاریکی مطلق هستند، بیشمارند، از رمان‌های قصر و محاکمه گرفته تا دل تاریکی و بوف کور… شخصیت‌های این رمان‌ها، هر عنوانی داشته باشند، در ماهیت خود بیگانه هستند، بیگانه‌هایی که اگر در جامعه هم جایی داشته باشند، در حاشیه‌هاست، حاشیه‌هایی که در مرکز رمان‌های این‌چنینی قرار می‌گیرند. شخصیت اصلی رمان ابله داستایفسکی نیز یکی از این شخصیت‌هاست. او از همان ابتدا به‌عنوان ابله معرفی می‌شود: کسی که می‌توانست حتی بیشتر از اطرافیانش قدرت داشته باشد (فراموش نکنیم که او شاهزاده‌ای از یک خاندان ورشکسته است)، راهش را، خواسته یا ناخواسته، جدا کرده و در حاشیهٔ جامعه ایستاده است.

با توجه به این مسئله متوجه می‌شویم که آنچه در رمان ابله اتفاق می‌افتد، انحراف از زمان اجتماعی است. و این انحراف باعث می‌شود او در نظر «ابله» جلوه کند، چراکه جامعه و قراردادهای آن تعیین می‌کنند چه کسی ابله است و چه کسی نیست.

 

ابله و زمان فردی

چرا در نگاه به رفتار و کردار ابله داستایفسکی مسئلهٔ زمان مطرح می‌شود؟ برای پاسخ لازم به توضیح است که زمان را می‌توان به چند بخش عمده تقسیم کرد، ازجمله زمان ذهنی یا فردی، زمان اجتماعی یا قراردادی، زمان اسطوره‌ای.

در دن کیشوت، اولین رمان مدرن، نیز نوعی انحراف از زمان قراردادی و اجتماعی رخ می‌دهد. او با غرق‌شدن در کتاب‌ها و عمیق‌شدن در زندگی پهلوانان به راهی ویژهٔ خودش می‌رود. دن کیشوت نیز «ابلهی» است که در زمان ذهنی و فردی خود به سر می‌برد، ولی برخلاف شخصیت داستایفسکی ناظر و منفعل نیست و دست به اقدام می‌زند و از این نظر، البته، خنده‌دار هم می‌شود. این انحراف را ما در هملت و در ابلوموف نیز، هر کدام به شکل و صورتی دیگر، می‌بینیم.

پس‌زدنِ زمان قراردادی در حقیقت نتیجهٔ تمرکز بر زمان فردی و ذهنی است، به‌عبارت دیگر، گذر از سطوح سرگرم‌کننده‌ای که افراد جامعه را درگیر خود ساخته است.

شخصیت‌های اصلی این نوع رمان‌ها که از زمان اجتماعی عدول می‌کنند ناگزیر به ضدقهرمان تبدیل می‌شوند.

میخائیل باختین می‌نویسد که شخص با فردیت نیرومند «به‌شکل ناگزیری در مسیر رویارویی با پیرامون، و در وهلهٔ اول، رویارویی با عادات و سنّت‌های پذیرفته شده قرار می‌گیرد.»

از تأثیرات داستایفسکی بر فروید زیاد نوشته‌اند. می‌دانیم که خود فروید در مقالهٔ «پدرکشی» به داستایفسکی پرداخته است. یکی از جمله‌های کلیدی داستایفسکی که هم‌سو با تئوری تعبیر خواب فروید است این جمله از داستان رؤیای یک مرد مضحک است: «من فکر می‌کنم که نه عقل و شعور، که آرزو خواب می‌بیند، نه کلهٔ آدمی، که قلب او.»

داستایفسکی در داستان نام‌برده یک جملهٔ کلیدی دیگر نیز در این زمینه دارد: «همه‌چیز آن‌طور اتفاق افتاد که معمولاً در رؤیا به وقوع می‌پیوندد وقتی که فضا و زمان و قوانین مربوط به هستی و منطق دور زده می‌شوند و ما صرفاً در نقاطی بیتوته می‌کنیم که قلب خوابشان را می‌بیند.»

این نقاط ـــ این جایگاه‌ها که قلب‌هامان، ما را بدان‌ها رهنمون می‌سازند، نه در فضاها و زمان‌های قراردادی هستند و نه در قوانین و حساب و کتاب‌هایی که زندگی ما را سازماندهی می‌کنند، بلکه در جاهایی ماوراء همهٔ اینها ـــ در فضاها و مکان‌هایی فراتر از اینها و در گوشه‌کنارهایی است که قانون و منطق کمتر به آنها راه دارد. نه در راه‌های خط‌کشی‌شده و معمول و پیش‌پاافتاده، بلکه در بیراهه‌های تاریک و مرموز، کژراهه‌ها و بن‌بست‌ها، و بی‌شک می‌توان گفت، در جاهایی که احساسات و ناخودآگاه انسان‌ها بدان سو می‌برند، در رؤیاها، آرزوها و کابوس‌ها، و به‌عبارتی دیگر در زمان ذهنی خودمان.

یکی از دلایل پیش‌بینی‌ناپذیر بودن رفتارهای قهرمانان داستایفسکی، که ما نمونهٔ بارزش را در همین میشکین، شخصیت اصلی رمان ابله، می‌بینیم، این است که رفتارهایشان بر طبق منطق پذیرفته‌شده و عادت‌های فکری و عملی ما صورت نمی‌گیرد. معمولاً آدم‌هایی قابل پیش‌بینی هستند که طبق قراردادهای نوشته و یا نانوشته، طبق عادت‌های ما عمل می‌کنند. این که نباشد، رفتار نیز غیرقابل درک و فهم می‌شود.

کسی که نه در فضای ساخته و پرداختهٔ جامعه می‌زید و نه ذهنش در بند حساب و کتاب و «منطق» دیگران است ـــ همان‌طور که در داستان دیگر داستایفسکی، یعنی رؤیای یک مرد مضحک می‌بینیم، مضحک جلوه می‌کند. و شخصیتی از همین‌گونه در رمان معروف به ابله مبدل می‌شود. ما او را می‌بینیم که در رؤیاهای ساخته و پرداختهٔ خود به‌سر می‌برد، رؤیاهایی در ارتباط مستقیم با قلب، و انگیزه‌های او در رفتار و گفتار جز از درون، از جای دیگری نمی‌جوشند.

می‌شود گفت که دو دنیای کاملاً متفاوت، در فضایی این‌چنینی، رو در روی هم قرار می‌گیرند؛ یکی دنیای منطق، حساب‌شده، پرشتاب و «پیشرونده»، و دیگری دنیای توقف، نگاه، احساس و بازگشتِ دوباره و چندباره، و دقت و تأمل در آن‌چه ظاهراً تمام شده یا قرار است تمام شود. می‌توان ساده‌تر کرد و گفت که اولی دنیای عقل و منطق است و دومی دنیای قلب و احساس. و اگر بخواهیم به مسئلهٔ زمان بازگردیم، باید بگوییم که اولی دنیای زمان قراردادی است که جامعه تعیین می‌کند، و دومی فردی و ذهنی است.

داستایفسکی این دو را چنان از هم جدا می‌کند پنداری دو دنیای متفاوت باشند و قدم گذاشتن به یکی از اینها به معنای تبعید از دنیای دیگر است.

ما در زندگی روزانه بین این دو کمابیش در رفت و آمدیم. گویا حالتی از اُسمُز (گذرندگی) هم بین آنها صورت می‌گیرد، تا جایی که در همدیگر حل می‌شوند و ما، بعد از مدت زمانی زندگی‌کردن در جامعه، در اکثر موارد، دست‌کم در ظاهر، به حالتی از تعادل و تعامل می‌رسیم. این حالت تعادل و تعامل در حقیقت چیزی نیست جز تطابق احساسات و آرزوهای ما بر دنیای واقعی. به‌عبارت دیگر، دنیای واقعی، خود را هرگز بر خواسته‌های ما منطبق نمی‌کند، بلکه این ما هستیم که خودمان را با بخشی از امکانات جامعه تطبیق می‌دهیم. و هرچقدر بیشتر تطبیق بدهیم، بخش بزرگ‌تری از زمان ذهنی و فردی از دست می‌رود.

پس، زندگی اجتماعی انسان معاصر، داستان رویارویی او با جامعه هم هست و این رویارویی را اگر ما نه در جاهای دیگر، مثلاً در ارتباطات متقابل، در روزمرگی، یا در زندگی واقعی و در رفتارهای معمولی، دست‌کم در ادبیات می‌بینیم که بازتاب آمال و آرزوها و رؤیاهای پنهان و آشکار انسان‌هاست. زندگی اجتماعی انسان معاصر، از این نظر، داستان ادغام‌شدن و ازدست‌دادن هم هست. شاید کسانی ایراد بگیرند که در اینجا نه‌تنها ازدست‌دادن، بلکه همچنین به‌دست‌آوردن هم صورت می‌گیرد. از منظر اگزیستانسیالیستی اگر نگاه کنیم، همان «به‌دست‌آوردن» نیز مترادف ازدست‌دادن و نوعی «خسران» است، و به‌قول کیرکه‌گارد «هیچ خسران دیگری ممکن نیست چنین بی‌سروصدا روی دهد، هر خسران دیگری، ازدست‌دادنِ یک دست، یک پا، پنج دلار، همسر و چیزهای دیگر بی‌شک توجه آدم را به خود جلب می‌کند.» از دید فردی، این ازدست‌دادن خود، بزرگ‌ترین فاجعه است، بزرگ‌تر از هر فاجعهٔ دیگر که در پیرامون او اتفاق می‌افتند، و با وجود این، شاید تنها فاجعه‌ای باشد که خود فرد متوجه‌اش نمی‌شود، زیرا که به‌تدریج و مخفیانه و بدون هیچ سروصدایی انجام می‌گیرد.

و ما البته نتیجه و سروصدای آن را در رمانی همچون ابله به‌طور آشکار می‌بینیم. و نیز در «رؤیای مرد مسخره» که راوی، در حالتی از رؤیا، وارد زمانی می‌شود با آدم‌های معصوم و خوشبخت، و درنتیجه، در زمان‌های بی‌معنایی گناه، تا آنجا که در برابر هر اندیشه‌ای عکس آن نیز صادق است. همین نیز در دنیای رؤیاییِ ابله صدق می‌کند. و در همین معناست که هرمان هسه می‌نویسد: «ابله به آن مرزی رسیده است که عکس هر تفکری می‌تواند درست باشد. به‌عبارت دیگر، او این احساس را دارد که هیچ فکری، هیچ قانونی، هیچ نقشی، هیچ قالبی جود ندارد که بتوانیم آن را از زاویهٔ دیگری غیر از زاویهٔ خودش حقیقی و درست بدانیم. و مقابل هر قطبی، قطب معکوس وجود دارد. وجود قطب، و پذیرفتن زاویه‌ای که از آن به جهان نگاه می‌کنیم و به آن نظم می‌دهیم، شرط اول هر قالبی، هر فرهنگی، هر جامعه‌ای و (نیز شرطِ) اخلاق است. کسی که طبیعت و تصور، خوب و بد را، حتی برای لحظه‌ای، قابل تعویض بداند، دشمن وحشتناک نظم است. چراکه در آن صورت نظم پایان می‌یابد و هرج‌ومرج آغاز می‌شود.»

میشکین، شش سال در آسایشگاه روانی در سویس بوده است و علاوه بر این صرع دارد و بیمار است. بازگشت او از سویس به پترزبورگ، درحقیقت، بازگشت به گذشتهٔ خود او هم هست، هرچند که زمان گذشتهٔ وی هیچ تطابق واقعی با رویدادهای پیرامون در این شهر ندارد. حملات صرع نشان می‌دهند که مسئلهٔ زمان و مرگ و زندگی چقدر برای او حائز اهمیت است. او بعد از تجربه‌های چندماهه در پترزبورگ و شکست‌های چندباره در مناسبات اجتماعی جدید، بار دیگر قطار می‌گیرد و به آسایشگاه روانی در سویس بازمی‌گردد.

ولی بیماری او واقعاً چیست؟ او قواعد و مقررات و قوانین و آداب مردم روسیه، دلایل رفت‌و‌آمدها و سروصداهای بی‌پایان اطرافیانش، منشأ جاروجنجال‌های آنها را اگر هم، به‌فرض، درک کند، خودش را با آنها وفق نمی‌دهد. و این شاید تنها «بیماری» واقعی او باشد. لئونید گروسمان، در کتاب داستایفسکی، زندگی و آثار، می‌نویسد: «تمام کسانی که در جامعه با توفیق روبرو بوده‌اند در او به چشم یک بی‌عرضهٔ بی‌آزار و یا یک ابله می‌نگرند.» گویا آن ساعت‌های دقیق، آن قرارومدارهای به‌موقع، آن رفتارهای مهندسی‌شده، شکم آنها را به‌نحوی سیر کرده ولی روحشان را ـــ سال‌های سال ـــ گرسنه نگاه داشته است. و با وجود این، به نظر می‌رسد که زمان قراردادی و نتایج ناشی از آن تنها چیزی است که آنها را به هر شکلی دورِ هم گرد آورده و به خود مشغول می‌کند، و آنها به‌جز این البته چارهٔ دیگری ندارند. این است که شخصیت‌هایی از نوع «میشکین» همواره استثناء می‌مانند، تا جایی که آگلائه، یکی از شخصیت‌های قوی همین رمان، در مورد میشکین، که در تنهایی درونی خود سیر می‌کند، می‌گوید: «از نظر بی‌آلایشی و اعتمادی که در انسان برمی‌انگیزد هیچ‌کس را یارای برابری با او نیست.»

با توجه به این صفات اوست که منتقدینی وی را به عیسی مسیح تشبیه کرده‌اند. هرمان هسه نیز در مقاله‌ای که در مورد ابله نوشته به این نکته اشارهٔ کوتاهی دارد. ولی اگر به تئوری «رمان چندصدایی» باختین توجه کنیم این قضیه منتفی می‌شود، چراکه عیسی مسیح، همهٔ آن دیگران و صداهای مختلفشان را زیر یک چتر و یک صدا، گرد می‌آورد، ولی در رمان چندصدایی، که ما نمونهٔ بسیار بارزش را در ابله می‌بینیم، همهٔ صداها، ارج و ارزش خودشان و دنیا و منطق خودشان را دارند و، به‌رغم اختلافات و تناقضات و درگیری‌ها می‌توانند در رمان آشکار شوند و نه هیچ جای دیگری.

موقعیت ابله در جامعه بی‌شباهت به موقعیت ک. در روستای رمان قصر نیست. در آنجا نیز قلب و احساس عمیق درون، راهنمای رفتارهای اوست و دنیایش بسیار متفاوت است با آن چه مدنظر دیگران است که قاعده و قانون را درونی کرده‌اند و آن را راهنمای قلب و روح خود ساخته‌اند.

ولی وفاداری به آمال ساده و بی‌آلایش قلبی نمی‌تواند زمانی طولانی به درازا بکشد. باز به‌قول گروسمان: «در چنین مهلکه‌ای که در آن سود و فریب و مذهبِ پول و تحقیرِ انسان حکم می‌راند، همهٔ انسان‌های شریف و پاک‌نهاد محکوم‌اند.» و واقعیت این است: آن که قواعد همین بازی تحقیرکننده را هم نمی‌شناسد و یا نمی‌خواهد به رسمیت بشناسد طرد و منزوی می‌شود. از این نظر، شاهزاده میشکین و یوزف ک. شخصیت‌هایی از پیش منزوی‌شده هستند که به‌طرزی اتفاقی به وسط جامعه پرتاب شده‌اند. و زوایای تاریک روح آنها، رفتار آنها با جامعه، و برعکس، در این حالت زیر ذره‌بین رمان قرار می‌گیرد.

‌ ‌ ‌ ‌ ‌ نظرتان دربارۀ این متن چیست؟ ‌

3 دیدگاه

  1. احمد جان، مثل همیشه، زیبا، عمیق، گستاخ، مردمی وخلقی. به کارتون ادامه بدید. خوشحال میشم اگه کارهای بعدی شما رو بخونم.

  2. احمد جان، بازم خیلی خوشحال ومهیا شدم که دوباره نقدی زیبا ازتون میخونم. مقایسه این مسئله با عیسی مسیح مرا یاد شعر هینگسون هیوز میندازه، که گفت: حلقه‌ای از خار خلنده بر سر داشتی وبه من نگاه نکردی ،گذشتی وبر دوش خود بردی همه محنت مرا! همیشه موفق وپیروز وسلامت باشی!

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پشتیبان بارو در Telegram logo تلگرام باشید.

مسئولیت مطالب هر ستون با نویسنده‌ی همان ستون است.

تمام حقوق در اختیار نویسندگانِ «بارو» و «کتابخانه بابل» است.

Email
Facebook
Twitter
WhatsApp
Telegram