کوندرا: از خنده تا فراموشی
کوندرا: از خنده تا فراموشی میلان کوندرا اصرار داشت که در قسمت زندگینامهٔ کتابهایش فقط دو جمله بیاید: «در چکسلواکی زاده شد. سال ۱۹۷۵ در فرانسه ساکن شد.» مابقیش مهم نبود، نه نویسنده، نه جزئیات زندگیش، نه نظراتش. آنچه
کوندرا: از خنده تا فراموشی میلان کوندرا اصرار داشت که در قسمت زندگینامهٔ کتابهایش فقط دو جمله بیاید: «در چکسلواکی زاده شد. سال ۱۹۷۵ در فرانسه ساکن شد.» مابقیش مهم نبود، نه نویسنده، نه جزئیات زندگیش، نه نظراتش. آنچه
فلسفه. فیلسوف. تفلسف. هنوز از خواندن متنی که در آغازش این کلمهها به چشم میخورد منصرف نشدهاید؟ هنوز تلخیِ «دشواری» و «حوصلهسربری» چسبیده به این کلمات منصرفتان نکرده؟ پس احتمالاً میتوانید پای برنامه یا کتاب جناب آقای براین
زیر تیغِ هرکجا «یک جای کار میلنگد.» اولین جملهای که در مارش بینقص نظامهای توتالیتر به اولین ذهن خطور میکند معمولاً چنین جملهایست. لحظهای شک و بعد ادامهٔ مارش هرروزهٔ نظام مقدس توتالیتر در برابر چشمهای خیرهٔ شهروندان. همیشه
عشقی کوتاه، بهبلندای ابدیت احتمالاً هیچ مخاطبی لحن عاشقانهٔ آلبر کامو را تا پیش از انتشار این نامهها نه خوانده بود نه تصور کرده بود. حالا با انتشار این نامهها پرتوِ تازهای بر همهٔ آثار و بر شخصیت آلبر
فارسیعربی تاریخ سکونت عربها و عربی در ایران و مواجههٔ ایرانزادهها و ایرانیها را شاید بشود «تاریخ هزارسالهٔ نبرد» دانست. تا امروز چندان معلوم نیست که در بهت و ابهامِ دو قرن ساکت و خونین و مبهم نخست پس
چه باید کرد؟ راهی هست؟ سهامدار یا صاحببنگاه خوشحالی را تصور کنید که در سختترین وضعیت اقتصادی کشور با نصب قاب عکسی بر دیوار و رعایت انواع ظواهر دارد از نوسان قیمت ملک سود هنگفت میبرد. یک عکس دیگر
تالابتش اصوات پهناب گوادل کویر از زیتونزاران و نارنجستانها میگذرد. رودبارهای دوگانهی غرناطه از برف به گندم فرود میآید. دریغا عشق که شد و بازنیامد! پهناب: چرا کلمهٔ El río را «پهناب» معنی کرده است، نه رود
همدردی با درد درد چیزی اجتنابناپذیر است. درد پدیدهایست که ناگزیر در زندگی هر فردی هست و خواهد بود. درد پدیدهایست تکوجهی. دردی که از برخورد چاقو با انگشتم احساس میکنم، تصویر کاملی از درد است. درد همیشه منشأ
آبتنیِ ابدی با مادام بوواری در دریاچهٔ آرسنیک یوسا در عیش مدام شخصیتهای داستانی را پایدارتر از اشخاص واقعیِ زندگی تلقی میکند، وقتیکه دیگر زنده نیستند یا نمیتوانیم ببینیمشان، ببوییمشان، لمسشان کنیم، تماشایشان کنیم. وقتی «یادآوری» و «تصور» جای
فیفی در زیربغل زوزه میکشد گوه هنرمندْ پیهرو مانزونی را دیدهاید یا به یاد دارید؟ همان نود قوطی سیگرمیِ کنسروشده که حالا شصت سالی از خلقشان میگذرد. چند لحظه صبر کنید. چندشتان نشود. اگر بگویم یک قوطی از آن