پیامبر مسلح
چگونه میتوان از چاهویل جنگ، و آن هم هولناکترین و خانمانبراندازترینِ جنگها، یعنی جنگ داخلی، بصیرتهای درخشان فلسفی استخراج کرد؟ مگر نه این است که وضعیت اسفناکی همچون جنگ داخلی، در تضاد کامل با پیششرطهای لازم برای تعمق و مفهومپردازی فلسفیست؟ مشکل خواننده با بهیموتِ هابز، از خودِ عنوان کتاب آغاز میشود. پرسشهایی از این قبیل در برابر خوانندهی دقیق مطرح خواهد شد: این موجود چیست؟ ارتباط آن با این اثر چیست؟ چه ارتباطی میان این اثر، با فلسفهی سیاسی هابز به صورت کلی، میتوان برقرار ساخت؟ عنوان کتاب ما را به یاد لویاتان میاندازد. شاهکار هابز که نام آن، بیواسطه، ما را به سوی دو مسئله سوق میدهد. نخست نقش حیوان در تأسیس فلسفهی سیاسی مدرن و دوم، نقش الاهیات در آن. مشکل ما با عنوانِ بهیموت نیز در دو سطح خود را نشان میدهد. نخست اینکه، بر خلاف لویاتان که رسالهای مطول بود، اینجا با یک دیالوگ سروکار داریم؛ گویا که بهیموت کورهراهی فرعی در شاهراه فلسفهی سیاسی هابز است. همین نکته ما را بهسوی مشکل دوم هدایت میکند؛ باید از خود بپرسیم آیا اصولاً این دیالوگی درباب فلسفهی سیاسیست؟ اگر پاسخ مثبت است، این کتاب چگونه به صورتبندی و ایضاحِ استدلالهای بنیادین هابز در سایر رسالههایی که دلالتهای فلسفی روشنتری دارند، کمک میکند؟ بهیموت در سِفر ایوب (۴۰:۱۹) «سرآمدِ کارهای خداوند» معرفی میشود. آیا منظور هابز این است که این دیالوگ را باید همچون سرآمدِ آثار او خواند؟ و اگر آری، آیا چونان بهیموتِ کتاب مقدس، این مخلوق هابز نیز بهگونهایست که حتی «صانعش باید با شمشیر به سراغش برود»؟ نکند هابز میخواهد، غیرمستقیم، به خوانندهای که در حال دیالوگ با اوست، انذار دهد که خوانندهی گرامی! این کتابیست در باب جنگ داخلی و بهتر است حین خواندنش جانب احتیاط را فرونگذاری؟ شاید هم فیلسوف ما مدعیست که برخلاف مسیح، پیامبریست مسلح.