کتابخانه یا برج؟
فرض کنید با چنین متنی روبه رو شوید:
«کتابخانهتنهاچیزیکهدوربارهدربمبئیاینبناینویسندهمدورنامحدودامادایرهمیتوانستمتصور
فرسنگهااینکتابمعبدبودکهمیتوانستدورانیاستکنموسالهایشبستهکتابیمتناوبدر
حریقیسروانتسباشدباستانییادورانیبودمیشودویرانشدهبود»
نظرتان چیست؟ کاملاً بیمعنا و غیرقابلخواندن؟ درست است اما قبول کنید که همین حالا هم سرنخی از معنا را میتوانید در آن ببینید. کلمات یا حتی جملههایی معنادار. مثلاً این جمله: «این بنای مدور معبدی بود که در حریقی باستانی ویران شده بود». یا حتی جملهای عجیبتر: «دوباره در بمبئی دایرهی فرسنگها و سالهایش بسته میشود». یا باز هم عجیبتر: «کتابخانه نامحدود اما دورانی است». یعنی چه که یک کتابخانه نامحدود است؟ دورانی؟ عجیبتر از این هم میشود؟ بله: «تنها چیزی که میتوانستم تصور کنم کتابی متناوب یا دورانی بود». کتاب دورانی. کتاب دایرهای. کتابی که عطف آن یک دایرهی کامل است: عجیب اما به هر حال معنادار. هر چهار جملهای که از آن آشوب بالا بیرون آمد معنادارند. من با برشهایی در متن آشفتهی بالا و ترکیب دوبارهی این برشها جملاتی عجیب اما معنادار را از دل آن بیمعنایی بیرون کشیدم. جملاتی که حتی به لحاظ معنایی هم با هم مرتبطند («دایره» یکی از نقاط اتصال آنهاست).
این دقیقاً همان کاری است که بورخس در مجموعهی کتابخانهی بابل انجام میدهد. جهانی آشوبزده، بههمریخته و نامنظم از ایدههای بسیار عجیب که بورخس برشهایی در آن میزند و با ترکیب این برشها داستانهایی میسازد که به شدت شگفتانگیز اما کاملاً منظماند. داستانهایی که هر یک پس از خواندهشدن به دریای مواج و طوفانی ایدههای بورخس بازمیگردند و در آن آشوب اولیه غرق میشوند. هر داستان زادهی ترکیب و برشی در آشوب جهان است و در نهایت به همان آشوب بازمیگردد. این دیگر نه یک مجموعهداستان است نه یک رمان: فرم تازهای از نوشتار که با تکنیک «برش و ترکیب» (همان تکنیکی که اهالی سیارهی «تلون» با آن جهانی کاملاً دیگرگونه ساختهاند) در یک جهان بینظم شکل گرفته است. مجموعهای به شدت شگفت از داستانهایی مستقل و در عین حال مرتبط که هر کدام ایدهای عجیب را دربارهی ساختار جهان مطرح میکند. تجربهی خواندن این کتاب به قدری تکاندهنده و غریب است که در نهایت نویسنده مجبور میشود بپرسد: «ای آنکه اینها را میخوانی، آیا مطمئنی که زبان مرا میفهمی؟» و من هم احتمالاً باید در این پرسش با بورخس شریک باشم.