پیامبر مورخ
اینکه روش و منش یک نثر تاریخنگارانه چگونه باید باشد، بحث درازدامنیست. سبکها و مکتبهای تاریخنگاری از یک منظر سبکها و مکتبهای زندگیاند. اما خب، عموم مورخان، خواه متعقد باشند که نثر تاریخی میباید صلب و سخت و سندمحور باشد، خواه بر آن باشند [مثل مکتب شیکاگوییها] که تاریخ هم یکجور داستان است و میشود داستانی روایتش کرد، در تحلیل نهایی مورخاند و قریب به اتفاقشان، به اقرب احتمال، خود در موضوعی که تاریخش را نوشتهاند، نقشی نداشتهاند. اما کم نیستند آن متون تاریخی که نویسندگانشان خود در واقعه نقش کلیدی داشتهاند. اینکه نوشتههای آنان تاریخ است یا واگویۀ شخصی، همواره محل بحث بوده است. استدلال بیربطی نیست استدلال آنان که میگویند ژانرها را باید از هم سوا کرد: تاریخنگاری داریم، سوانح احوال شخصی داریم، روزنامۀ خاطرات داریم؛ نوشتۀ کسی که خود در واقعه نقش داشته، تاریخ است، اما تاریخنگاری نیست؛ سوانح عمر مؤلف است، روزنامۀ خاطرات است. اما اگر کسی که در واقعه نقش داشته است بنشیند دربارۀ آن واقعه تاریخ بنویسد چه؟ یعنی فقط با اتکاء به چشمدیدهها ننویسد؛ بحث پیچیده میشود. تاریخ که فقط نمیگوید فلان واقعه روی داد؛ تاریخ میگوید چگونه روی داد و اسباب و علل چه بود. حال، به فرض که کسی بیاید دربارۀ واقعهای تاریخی بنویسد که خود در آن نقش داشته است؛ اصلاً بگو کل منابع و اسناد را هم حتیالمقدور دیده است. چطور میتوان نوشتۀ او را فارغ از کاستافزود و تحریف و خودمداری ندانست؟ معیار چیست… میدانید؟ با خواندن کتاب عظیم و خواندنی تاریخ انقلاب روسیه، نوشتۀ لئون تروتسکی، درگیر چنین پرسشها و دغدغههایی میشویم. اما مگر ممکن است که فقط همین باشد؟ آنهمه شور و استعاره مگر میگذارد روایت مؤلف را باور نکنیم؟ شگفت کتابیست این کتاب. پیامبری آن را نوشته که به قول آیزاک دویچر روزی مسلح بود، بعد بیسلاح شد و بعد مطرود. خوشبختانه میتوانیم برخی فقرات کتاب را با کتابهای دیگر در این موضوع، در فارسی خودمان، بسنجیم؛ اما یکچیز؛ یک خواهش: میشود لطف کنید و اگر زورتان میآید هزار صفحه در قطع وزیری بخوانید یک وقتی بگذارید و فصل «انقلاب کاخی»اش را بخوانید؟ اگر قرار باشد فردا اتفاقی رخ دهد، دقیقاً همان فردا رخ میدهد، و اگر فردا رخ دهد، دیگر الزاماً با اتفاقی که ما امروز طلب میکنیم شباهتی نخواهد داشت…
مانی پارسا