لوگو کتابخانه بابل

ودکای لیاخوف

ودکای لیاخوف

 

مرداد آن روز ظهر که در میدان توپخانه مقابل چوبهٔ اعدام ایستاده بود باید زیر لب گفته باشد «ولی جنگ کلمه را نباختم» و نیشخندی میان انبوه ریش‌هایش نشسته باشد. یپرم خان ارمنی که بالا رفتنش را از چارپایهٔ دار نگاه می‌کرد آخرین روز محکومیتی را به یاد آورده بود که در ساخالین روسیه گذرانده بود ــ همان حوالی که داستایفسکی‌نامی داشت رمان‌هایش را در انجیل اردوگاه حاشیه‌نویسی می‌کرد. شاید از ذهن سوداییِ یپرم گذشته بود که اگر خودش توانسته از آن جهنمِ سرد فرار کند و سر از ژاپن دربیاورد بعد با تفنگدارانش از رشت بیاید تا تهران مسئول اعدام «جسم مشروعه» شود، چرا اعدامی نتواند با افتادن چارپایه سر از آینده درآورد؟ اگر آن ناممکن نبود این هم نیست. همه این‌ خیال‌ها با تقّهٔ چارپایه و خس‌خس گلوی اعدامی از سرش پریده بود.

اعدامی جنگ گرم را باخته است. قشون بختیاری و آذری را از بالای چارپایه نگاه می‌کند. میدانی را می‌بیند که لیاخوف ودکای پیروزی را همان‌جا باز کرده بود. آفتاب تابستانی چشم سربازها را می‌زند. مؤلف می‌گوید اعدامی خوب می‌دانست که «کلمات» را قبل از واقعه نوشته و در صحن مجلسی که وجودش را صادقانه ننگ و عار می‌دانست جسم‌های مشروطه را به «تغییر کلمات» وادار کرده است. می‌دانست که دست و پایشان را با نخ‌تسبیحِ کلمات چنان بسته و حرفش را چنان توی صورت تاریخ مدرن تف کرده که دیگر جملهٔ پایانی لازم نیست. مؤلف می‌پرسد که واقعاً لازم بود؟ «شورایی» هم‌لباس را پس از خود به نگهبانیِ نطق و نُطُق مجلس گماشته بود، «برابری» را تا مرزهای «مساوات» عقب رانده بود، «آزادی» را از زبان آزادی‌خواهان به «امر و نهی» انداخته بود. «عدلیه» را با ذکر و ورد مریدان تا «رتق‌وفتق امور دولتی» عقب رانده بود. «مشروطه» را اگر «مشروعه» نکرده بود، دست‌کم «مشروطهٔ ایرانی» کرده بود. کلمه‌ای را پر داده بود و ته دلش می‌دانست که آسمان همیشه آسمان یازدهم مرداد نمی‌ماند. شاید از ذهن مؤلف گذشته است که یپرم خان و عکاس‌باشی و آنها که پای جنازهٔ آویزانش عکسی به یادگار می‌گرفتند کلمه‌ای را که از دهانش درآمده بود و از میدان توپخانه دور می‌شد ندیده بودند. بعدها کسی در آپارتمانی در تهران تایپ کرده بود که «کلمه به دوردستِ تاریخ رفته بود تا بعدها برگردد از میدانی بگذرد که لیاخوفْ مست در آن بیریوزکا رقصیده بود، راه بیفتد با کلماتِ پیروز مارش برود، در بهارستان در خیابان‌هایی که سال‌هاسال بعد به افتخار آن کلمه کشیده بودند.»

 

قبلی / بعدی

به اشتراک بگذارید

قبلی / بعدی

Email
Facebook
Twitter
WhatsApp
Telegram