قطره
قطره
قطره
سیاهِ جوهری
گشتوگذار فکر، جمعآوری واژهها و عبارات و اصطلاحات، نشستن و برخاستن با آدمهایی از قشرهای مختلف، خواندن، گوش سپردن، همه و همه برای او که مینویسد ذرهذره توشه در توبره انداختن است تا کجا چه فکری و چه واژهای به هم پیوند بخورند و داستانی از میانش سر برآورَد و شخصیتهایی پا بگیرند. قلم نویسنده گاهی در نقطهای فرود میآید و شخصیتی از جوهرش فرو میچکد که به خورد زبان و خاطرۀ ملتی میرود و دیگر پاک نمیشود. شخصیتهایی مثل داش آکل، میرزا یداللّه، میرزا حسینعلی. اما این قطرههای جوهر چطور باید در بافت جامعه و ذهن آدمهایش نفوذ کند؟ با چه فاصلهای باید از قلم چکه و کجا با صفحۀ سفید ذهن خواننده تلاقی کند؟ در نقطۀ اوج جنون و از گلولهای نشسته بر تن گربهای خیالی؟ در ادغام تردید و مرگ؟ از قمهای در پهلو یا از شنیدن شکرپرانی طوطی مقلد؟ میان نامههای عاشقانۀ زنی غربی؟ در میانۀ افشای جنایت؟ در چهرۀ معصوم لالوی کولی؟ در هیاهوی بالماسکه؟ در اتاق نمور بالای آبانبار یا در خشونتی موروثی؟ در اوج لحظات عرفانی؟ در انتهای حماقت؟ یا شاید ته شرارت؟
داستانهای مجموعۀ «سه قطره خون» و شخصیتهایش به هنگام فرود بر واقعیت، پایشان در لجهای خونخوار فرو میرود که آنها را در خود میکشد و عصارهشان را خراب و مفلوک به دست مخاطب میدهد. انگار در رگ زمان و مکان و آدمها به جای خون یخ جاریست. نخ هیچ رابطهای به دیگری گره نمیخورد و بریدهبریده، میان تردید و خشونت و خیانت و شیفتگی و فقر رها میشود. هر راهی به بنبستی از استیصال میرسد و در هر کنجی مرگ خفته است. هر آرزویی زود پوچ میشود و هیچ رویایی دوام ندارد. جهانی بهتمامی بناشده بر تزلزل و شک و خودویرانی که هر عشقی را تباه و هر امیدی را یأس میکند؛ پنجه بر چهرۀ مفاهیم والا میکشد و آسمان را به زیر میآورد تا چارهای باشد اما آسمان نیز چون سایهها زیر لوای جادو میگریزد و محو میشود. اما این جهان لغزان و تاریک برای ما آشناست. انقدر آشنا که مدت کوتاهی بعد از ورود به آن احساس میکنید که باید دستتان را به دیوار بگیرید تا زمین نخورید، اما شاید هیچ دیوار محکمی پیدا نکنید. پس آنگاه قدم به آن بگذارید که آمادۀ سقوط و ویرانی باشید.