اندو در این رمان مسیحیت را به باتلاق ژاپن میکشاند. خبر رسیده که پدر فریرا، مبلغ عالیرتبهی مسیحیت در ژاپن، تحت شکنجههای حکومت، از دینش برگشته و ایمانش را از دست داده است. سه نفر از شاگردان او که نمیتوانند چنین چیزی را باور کنند راهی سفر به ژاپن میشوند تا فریرا را بیابند و به دنیای مسیحی ثابت کنند که شکست او غیرممکن است. رمان روایت سفر یکی از این شاگردان، سباستین رودریگز، در ژاپن است: خداوند سکوت کرده و تنها باران میبارد. تمام صحنههای رمان نم کشیده و رطوبت همه چیز را پوسانده است، حتی ایمان مسیحی را. سباستین همچنانکه پیش میرود خود را در موقعیتی میبیند شبیه به موقعیت مسیح در انجیل: حرکتی از جلیله به جلجتا هنگامی که پدر او را تنها گذاشته و سکوت کرده است. او پیش میرود بدون این که بداند مسیح است، یا پطروس ترسو و یا یهودای خائن. آیا او میتواند از رطوبت باتلاق ژاپن «ایمان سالم» به در ببرد؟ آیا پدر فریرا هم همین راه را رفته بود؟ راه مسیح را، آنجا که خداوند سکوت کرده است و باران و رطوبت «سرزمین آفتاب» تمام دستاوردهای کلیسا را در خود فرو میبلعد… اندو با استفاده از دو راوی [یک مورخ دانای کل و یک اولشخص یعنی سباستین رودریگز] بهشکلی مؤثر و جذاب این سفر را روایت میکند. ضرباهنگ رمان مانند ضرباهنگ انجیل مدام تندتر میشود و از میانههای داستان، بستن کتاب کار سادهای نیست بهخصوص که نثر فارسی کتاب هم روان و بدون دستانداز و در خدمت ضرباهنگ تند داستان از کار درآمده است. این تفسیری است نمایشی و تپنده نهتنها از ایمان مسیحی، بلکه از چگونگی آغاز یک دین در سرزمینی بیگانه…