تاریخ اوهام
جادوگری ناشناس وارد شهری میشود، با سروصدای زیاد توجه مردم را برمیانگیزد و همه را در میدان اصلی شهر جمع میکند. به مردم میگوید جادوی من میتواند مرز بین واقعیت و خیال را بر هم بزند. همهمهای بلند میشود. بعضیها اعتراض میکنند که بس که این جمله را شنیدهاند حالشان به هم میخورد و بعضی با بیحوصلگی میخواهند به راه خود ادامه دهند. جادوگر میگوید اما جادوی من واقعاً میتواند این کار را انجام دهد و نان تمام آن رماننویسان و منتقدان متقلبی را که مدام از این جمله استفاده میکنند آجر کند. فقط پنج دقیقه به من وقت بدهید. مردم موافقت میکنند. جادوگر به گوشهای خلوت از میدان اشاره میکند و مردم صحنهای را میبینند که نمیدانند روی چه پردهای به نمایش درآمده: در یک اتاق تاریک که تنها نور چراغ مطالعه آن را روشن کرده، رماننویسی در حال نوشتن یک رمان درخشان است. تعداد زیادی نان، کنار میزش قرار دارد. با هر خطی که رماننویس مینویسد، یکی از آن نانها به آجر تبدیل میشود و وقتی یک بسته پر شد، خدمتکاری میآید تا آن آجرها را ببرد و میان رماننویسها و منتقدان شهر پخش کند. او دارد «واقعاً» نان آنها را آجر میکند.
این تکنیک اصلی مارکز در صد سال تنهایی است: یافتن و نمایش استعارهها و مثلهای تاریخی یک ملت که از فرط تکرار، به اوهامی اساسی در زندگی آنها تبدیل شده است. اگر کار حماسهسرایان بزرگ جهان، سرودن تاریخ رشادتهای یک قوم، از پیدایش جهان تا روزگار معاصرشان باشد، کار مارکز سرودن تاریخ اوهام، استعارهها و خیالات یک قوم از روزگار پیدایش آنها تا امروز است و چه کسی گفته که چنین تاریخی نمیتواند به اندازهی تاریخهای حماسی، هویتبخش و بنیادین باشد؟
مارکز ناکجایی به نام ماکوندو میسازد (پردهی نمایش)، با جستجو در مثلها و استعارهها، اوهام تاریخی قومش را مییابد (خیال) و آنها را از طریق زندگی شش نسل یک خاندان خیالی در متن تاریخ کلمبیا و امریکای جنوبی قرار میدهد (واقعیت). نتیجه حماسهای است قرن بیستمی همردیف ایلیاد و انهاید با این تفاوت که در این حماسهی اوهام، نه فضا و زمان در امانند، نه رویدادها و نه قوانین مألوف واقعیت. در خانهی بوئندیاها، همه چیز از جادو، استعاره و اوهام یک ملت ساخته شده اما هر که این رمان را بخواند تقدیر خود و تاریخ جهان را در آن بازمییابد. تقدیر و تاریخی که در نگاه این حماسهسرای مدرن چیزی نیست جز صد سال تنهایی.