پرنده اسیر
پرندهی آزاد
میوزد
بر گُردهی باد
شناور بر معبر رود
تا سرمنزلِ هموارهاش
موج میخورد بالهایش در تُرنجهی آفتاب و
بیهراس
آسمان را ازآن خود میداند. ـــ
پرندهی دیگر اما
قفسیِ حصر تنگ وُ تارش
هیچ نمیبیند جز مات میلهها
بالهایش چیده
بسته پاهایش
از این روست که گلوْش میگشاید به آواز.
میخواند
پرندهی اسیر
آوازش هراسان از آنچه نشناخته.
همه آرزوست اما
میشود آواز دورش را
از روی آن ماهور شنید
زیرا که او
آزادی را به آواز میخواند. ـــ
پرندهی آزاد در اندیشهی نسیمی دیگر است
در اندیشهی بادهای شرطه که از راه آهِ درختان میوزند
و کرمهای چلّه که در روشنای مرغزارانِ سپیده منتظرند
آسمان را
به نام خود میخواند او. ـــ
پرندهی اسیر اما بر مزار آرزوها میماند
سایهاش نعرهی کابوس را فریاد میکند
بالهایش چیده،
بسته پاهایش
از این روست که حنجره میگشاید به آواز.
میخواند
پرندهی اسیر
آوازش هراسان، از آنچه نشناخته.
همه آرزوست اما
میشود آواز دورش را
از روی آن ماهور شنید
زیرا که او
به آواز میخواند
آزادی
مایا آنجلو | ترجمهٔ آزاد عندلیبی