لوگو مجله بارو

قائد، صنوبر و قهقهه

قائد، صنوبر و قهقهه

نگاهی به جستار محمد قائد دربارهٔ احمد شاملو

 

بیش از یک قرن از انتشارِ نخستین روزنامهٔ ایرانی می‌گذرد. به‌نظرم، اگر پنج قلّهٔ روزنامه‌نگاری را در تمامِ این دوران بتوان نام برد بی‌تردید یکی محمّدِ قائد است‌ـــــ‌«جستارنویسی» در زبانِ فارسی با نامِ او گره خورده. در آنتولوژی‌ای که دو محققِ فرانکوفون دارند از «جستارِ فارسی» تدارک می‌بینند نامِ قائد در کنارِ دهخدا و مسکوب یادآورِ شناخته‌ترین روشنفکرانِ منفردِ لیبرالی‌ست که گرایش و نگرششان تا میانهٔ دههٔ نودِ خورشیدی در اقلیت بود.

سبکِ منحصربه‌فردش که آلیاژی‌ست از فرم و نثر و نظرگاهِ شخصیْ مقلدانِ ماهر وُ ناشی وَ آشکار وُ زیرپوستی داشته است نوعاً ناکام یا نیمه‌کام. جایگاهش با خودش معنی دارد. تقلید از سبکش محکوم به شکست است؛ مایه‌گرفتن از شیوه‌اش مایهٔ میل و ای‌بسا نیل به جستارنویسیِ فردِ اعلای فارسی. نیم‌قرن یک‌نفس نوشتن و کتاب و مجلّه هوا کردن دوستانِ کم و دشمنانِ فراوان می‌سازد، خصوص اگر صاحب‌کیبورد در صف‌جمعِ این و آن اردوگاه پا جفت نکرده باشد و از سنّت‌های حسنهٔ میرزابنویسی و مرثیه‌نگاری و «بزرگش نخوانند…» تخطیِ ابدی کرده باشد و با تازیانهٔ هلاهل‌آلودِ طنز رب و ربِ بت‌ها و بتچه‌های اخمگین را به یادشان آورده باشد.

می‌گویم «بت» چون احمدِ شاملو هم بتِ بسیاری از افراد بوده و هست. از نزدیک در معابد پرستش او حاضر بوده‌ام و پرستندگانِ پیر و جوان را به چشم دیده‌ام. دشمنانِ شاملو بی‌بروبرگرد دشمنانِ قبیلهٔ این پرستندگان بوده‌اند. گفتنِ اسمشان بدون نیشخندی و کنایه‌ایْ گوینده را در مرکزِ توجه و نگاه‌های تلخ و متعجب می‌نشانَد، گویی در مسجد یا کلیسا کفری بی‌سابقه گفته است. بعضی «کافر» تلقی نمی‌شوند اما کمابیش «یاغی» به شمار می‌آیند. چه محمدِ قائد «یاغی» باشد چه نه، از شمارِ شیفتگان و حلقگیانِ شاملو نیست. نبوده. آنچه در جستار «مردی مختصر که خلاصهٔ خود بود» نوشته از متونِ جامع دربارهٔ اوست. به‌تعبیرِ قائد، دیگر نوکلاسیک شده. چون جستارش به‌کلّی چیزی غیر از مرثیه یا لعنت‌نامه یا ستایش‌نامه است احتمالاً تحسین‌کنندگانِ اندک داشته و یک لشگر کسانی که پشتِ چشم نازک می‌کنند و رو ترش می‌کنند.

احمد شاملو شاید از بهترین اشخاصی‌ست که سبک و شیوهٔ جستارنویسیِ قائد می‌تواند زیر و بالایش کند: چندساحتی‌ست. مشهور است. چند نسل درگیرش بوده‌اند. سالیانِ سال با مؤلف آشنایی و معاشرت داشته است. و تمامِ عمر در مرزِ شیوه‌هایی حرکت کرده که قائد هم همان حوالی در حرکت بوده است. این ویژگی‌ها کمک کرده تا قائد بتواند در مرزِ تجربهٔ شخصی و ادراکِ کلّی از موضوعِ جستارش بایستد. حاصل متنی واقع‌گرایانه شده که تصویری انسانی، بسیار انسانی، از احمدِ شاملو به دست داده پرجزئیات ـــ جزئیاتی که پادرهوا رها نمی‌شود و هر یک در شبکه‌ای از مفاهیم می‌نشیند.

 

نگاهی به جستار بلند محمد قائد درباره احمد شاملو آزاد عندلیبی

 

محمد قائد در عینِ حال به مسائل و گرفتاری‌هایی اشاره می‌کند که شاملو و خودِ او، به‌مثابهٔ دو نویسندهٔ فعال، با آن درگیر بوده‌اند. مثلاً به مسئله‌ای اشاره می‌کند که تا کنون کمتر به آن توجه کرده‌اند و کمابیش مسکوت مانده است: در دورانِ شتاب و آشوبِ انقلابی مجلاتِ سنگین و مفصل خریده می‌شوند اما نوعاً به طاقچه منتقل می‌شوند تا بعدها خوانده شوند. شاید در دورانِ خوشِ بازنشستگی. چنین می‌شود که «سفارشِ اجتماعی» همچون اهرمی روزانه عمل می‌کند که از یک طرف نویسنده و مجلّه را به سمتِ واکنش‌های فوری می‌راند و از طرفِ دیگر، امکانِ بقا و تداومِ آن مجلّه را تضعیف می‌کند‌ــــ‌چنان که کرد. «کتابِ جمعه» یکی از مرزهای مشترکِ شاملو و قائد بود و هردو این فشار را تا غایتش تجربه کردند. امروز مثلاً کلاب‌هاوس نیز چنین فشاری بر صدها نویسنده وارد می‌کند. فضایی شده است آمیخته به واکنش‌های آنیِ ضد و نقیض، به دور از هر مکث و تأملی. محبسِ بعضی نویسندگان.

محمدِ قائد خودْ در آغازِ مطلبی به یک خصلتِ این جستار اشاره کرده است: خصلتِ دو وجهی. این سرشت‌نمای شماری دیگر از جستارهای او نیز هست: وجهِ ژورنالیستی و وجهِ تاریخی. وجهِ ژورنالیستی از جایی نشأت می‌گیرد که همیشه قائد را به خود مشغول کرده است: آنچه در «نظمِ روز» می‌گذرد. قائد در تمامِ این سال‌ها بلافاصله ـــ‌کمابیش روزنامه‌وار‌ـــ یا با فاصلهٔ زمانیِ اندک ـــ‌ماهنامه‌وار‌ـــ به وقایعِ روز واکنش نشان داده است. شیوهٔ ماهنامه‌وار در جستارهای ژورنالیستیِ او غالب بوده است. نگاهِ مرکّبِ او به جهان و جامعه این تأمل و مکثِ اندک را ناگزیر می‌کند. و چربش و فشارِ همین نگریستنِ مرکّب است که به وجهِ دیگرِ جستارهای او راه می‌برد: وجهِ تاریخی. قرار دادنِ موضوعِ بحث در زمینهٔ تاریخی، نگریستن از زوایای گوناگون، وَ دور و نزدیک کردنِ دوربین از زوایای مختلف به آن. در هر زوم‌‌اوت ابعادی از موضوع را مشخص می‌کند و در هر زوم‌این جزئیاتی سرنوشت‌ساز را که معمولاً مغفول می‌ماند. هرچه موضوع کاویدنی‌تر باشد این دوربین بیشتر دور و نزدیک می‌شود. این جستار احتمالاً دو نوع حرکتِ دوربین داشته است: یکی همان حرکتِ دوربین که او در مواجهه با موضوعاتِ عام یا وقایع و اشخاصِ تاریخی به کار می‌بندد، و یکی حرکتِ دوربینِ ذهن و حافظهٔ خود: شاملو در مقامِ ملک‌الشعرای معاصر، مشهورترین روشنفکرِ قرنِ ایران، و شاملو در مقامِ رفیقی در مجلّه و مهمانی. ترکیبِ این دو حرکتِ دوربین یکی از بهترین جستارهای قائد را پدید آورده که مثالی‌ست درخشان از پرداختن به پرتره‌های مشهور در زبانِ فارسی. نمونه‌ها انگشت‌شمارند.

دو وجهِ ژورنالیستی و تاریخی در این جستار به هم تنیده‌اند و گاه تفکیکشان از هم ممکن نیست. همان موقع که فکر می‌کنی این توصیف دیگر بیات شده، می‌بینی که همچون تحلیلی از برشی از تاریخ همچنان معتبر است و چیزی را فاش می‌گوید که اربابِ بی‌مروتِ سیاره مسکوت گذاشته است. وقتی می‌گوید «جوانانِ امروز» می‌دانی که امروز آنها «جوانانِ دیروز»ند، و «جوانانِ دیروز» که می‌گوید می‌دانی که صحبت دربارهٔ کسانی‌ست که حالا صدی‌نود ریقِ رحمت را سرکشیده‌اند. مواجههٔ امروزِ ما با متنی که بیست سال از هوا شدنش می‌گذرد مواجهه‌ای با متن و تاریخِ متن است. متنی که ربعِ قرن اعتبار و دقتش را تا حدِ قابل‌قبولی حفظ کرده باشد حالا حالاها محکوم به بقاست، چه کتاب چاپ‌تمام باشد چه در ویترین و قفسهٔ کتابفروشی‌ها.

جدال‌های مهیبی که قائد از آنها نوشته است امروز دیگر جز موضوعاتی مربوط به تاریخِ دوردستِ ادبیات نیستند. اگر زمانی جدالِ «سخنِ» خانلری و «آتشبارِ» شاعرانِ نوگرا موضوعِ داغِ روز بود، امروز هر دو سوی دعوا دست بر گردنِ همدیگر به تاریخ پیوسته‌اند. جستاری که زمانی خود در جبهه‌بندی‌های ادبی جا می‌گرفت و بر طیفی از نیروها تأثیر می‌گذاشت امروز گزارشی از برشی از تاریخِ معاصر است که خطِ اثرش در امروز وجود ندارد. اگر ده سالِ پیش سخن از شاملو به میان می‌آمد همچنان شاهدِ تنش و درگیری‌های نفس‌گیر می‌بودیم. انگار در چند سالِ اخیر، خصوص از آبانِ ۹۸، از آستانه‌ای گذشته‌ایم، به آن‌سوی آستانه‌ای رسیده‌ایم، که پرده‌ای عظیم و خنک بر آتشفشانِ قرنِ قبل کشیده است. شعر که نیم قرنی پیشترَک روایتِ شهادتنامهٔ دوران را بر عهده داشت، امروز جایی آن گوشه‌موشه‌ها کز کرده و گاهی لفظی می‌آید و کسانی شنیده‌نشینده می‌گذرند. هذا لنا الاشاره.

بعضی نکاتی که قائد از شاملو نوشته است همچنان در ما، در بهترین‌ها و معمولی‌ترین‌های ما، زنده است، گرچه کمرنگ‌تر: از ضعفِ معاشرت و ارتباطِ شاملو با خبرنگاران و نویسندگانِ غربی نوشته است. می‌بینیم که ادبیات و نویسندگانِ ما همچنان کمابیش در همان حال‌اند. ولی با قدری تأمل می‌توان گفت که این هم کمی فرق کرده است: با کوچ و تبعیدِ گستردهٔ ایرانیان شاهدیم که هر سال شمارِ ایرانیانی که در انتشارات‌های عمومی و دانشگاهیِ غرب کتاب و مقاله منتشر می‌کنند بیشتر شده است. از بعضی ارتکاباتِ نالازمِ او نوشته است: مثلاً بازنویسیِ گیلگمشِ منشی‌زاده. امروز هم از این بازنویسی‌ها شاهدیم، ولی نوعاً کژمژ و خفیف‌: مثلاً مقاله‌ای که یکی از مریدانِ سابقِ شاملو از روی همین جستارِ محمدِ قائد نوشته است. بهترین قسمت‌های جستارِ قائد را با کمی افزودن و کاستن به بدترین قسمت‌های مقالهٔ خود بدل کرده است. کم هنری نیست، حتی برای مجذوب‌ترین مجذوب‌ترین‌های ما. تو گویی برقِ این جستار در ذهنِ او جایگزینِ برقِ جبروت و کاریزمای آن شاعر شده است ــــ مریدان باور داشتند که شاملو جذبه و کاریزمایی شگرف دارد که گریزناپذیر است و ایشان بی‌تقصیر.

قائد جایی در جستار به سعیِ بیهوده یا اضافه‌کاریِ شاملو در برگردانِ دن آرام اشاره می‌کند. از دلایلش این است که چرا لهجهٔ پامناری را تو دهنِ قزاق‌های دن گذاشت، یا چرا برای کنف کردنِ توده‌ای‌ها سال‌هایی از عمرِ گران را نفلهٔ این کار کرد. ولی آیا تنها همین بود؟ من بر آنم که انگیزهٔ دیگری هم در میان بود: آزمودنِ زبانِ کوچه و کلمات و عباراتی که نیم قرنِ آزگار جمع کرده بود، آن‌هم در روایتِ یک رمانِ اجتماعی. کتابِ کوچه که به‌دلایلِ بسیار به عمرِ او قد نداد (لابد به عمرِ ما هم قد نمی‌دهد)، دست‌کم اثری با کلماتِ کوچه‌ای از آزمونِ روایت برجا گذشت. از آن آزمون پیشنهادی بزرگ ساخت برای رمان‌نویسان و مترجمانِ فارسی. تصورم این است که دست‌کم شماری از ایشان توانستند بعدها این تجربه را تداوم بدهند، گسترش بدهند، و در کارهایشان متجلی کنند.

قائد می‌گوید شاملو منتقدان و کارشناسانِ اختصاصی داشت. و درست هم می‌گوید. منتقدانی که فقط منتقدِ شعرِ او بوده‌اند، منتقد نیستند. تاریخِ انقضا دارند و معمولاً همین راه و رسمِ «اختصاصی» را با اخلافِ خود ادامه می‌دهند. قائد بعدها در جستاری کوتاه نیز این منتقدان و شاعرانی را که کوشیدند مثلِ او بنویسند نواخت. هردو را به‌درستی ناکام‌های ناگزیری می‌بیند که در سایهٔ غول مدفون شدند. قائد در این سال‌ها نشان داد که خود به آن راه نمی‌رود، لازم ندارد برود، و آگاهانه و مصرّانه از ساختنِ بیتِ اختصاصی و قلم‌زنانِ شخصی تن می‌زند. این به احترامِ قائد در نزدِ کسانی چون من افزود.

طنزِ قائد لابد همان‌قدر که در حضورِ شاملو می‌جوشیده و می‌خراشیده در این متن هم جوشان و سوزان است. در هر صفحه می‌توان قهقهه‌ای را انتظار کشید که دیر یا زود از راه می‌رسد. این طنز همچون لایه‌ای جاندار در تمامِ جستار پهن شده است. تنها جایی که دست نگه می‌دارد وقتی‌ست که پیش‌درآمدِ مرگِ شاعر را روایت می‌کند: واقعهٔ صنوبر و صاعقه. ولی اندکی بعد ناگاه مرگ را هم به سخره می‌گیرد و شاعر را مجسمه‌ای جزغاله‌شده بر صندلی درونِ یک موزه تصویر می‌کند. به گفتهٔ رابرت شولتس، طنز آخرین لایهٔ زبان است. قائد لایه‌نشینِ خونسردی‌ست که رفیقِ بسیار طنازِ خود را لایه‌لایه طنزگشایی کرده است.

به اواخرِ صحبت رسیده‌ام. قائد در اواخرِ جستار می‌گوید که ای‌کاش شاملو خود را بازنشسته می‌کرد و از موقعی به بعد دیگر نمی‌نوشت. با او موافقم که بازنشستگی شاملِ بهترین‌هایمان هم می‌شود ولی لابد این عارضه در این سرزمین دیرپاتر و دیرمان‌تر از این حرف‌هاست که با توصیه تضعیف شود. چاره‌اش شاید برخوردها و جستارهایی صریح و انتقادی باشد که در دورانِ زندگیِ شخص منتشر شود. متأسفانه این جستار پس از گذشتِ شاعر از درِ بی‌کوبه منتشر شد. پرسش این است: چرا؟ چرا نه وقتی که مانده بود تا صنوبر صاعقه را بر ساقه و سایهٔ خود احساس کند.

در متن سه‌چهار خطای تایپیِ کوچک دیدم که کمابیش مطمئنم در چاپِ جدید برطرف شده‌اند. ارشاد و سانسورچی با این کارها کار ندارند. او از معدود نویسندگانی‌ست که موقعِ خواندنشان خیالم از صحتِ صوریِ متن نیز راحت است؛ کتابش در هر انتشاراتی که چاپ شده باشد مهم نیست. استانداردهایش با او حرکت می‌کند. می‌خوانم و می‌گذرم. می‌خوانم.

 

اردیبهشت ۱۴۰۲

 

‌ ‌ ‌ ‌ ‌ نظرتان دربارۀ این متن چیست؟ ‌

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پشتیبان بارو در Telegram logo تلگرام باشید.

مسئولیت مطالب هر ستون با نویسنده‌ی همان ستون است.

تمام حقوق در اختیار نویسندگانِ «بارو» و «کتابخانه بابل» است.

Email
Facebook
Twitter
WhatsApp
Telegram