
مورد شگفت آقای چسترتون
داستان کارآگاهی و معمّای عدل الاهی: مورد شگفت آقای چسترتون «شما خرد را به باد انتقاد گرفتید و بیمقدار قلمداد کردید. این نظر با اصول
داستان کارآگاهی و معمّای عدل الاهی: مورد شگفت آقای چسترتون «شما خرد را به باد انتقاد گرفتید و بیمقدار قلمداد کردید. این نظر با اصول
سه قطره خون قطرهقطرهقطرهسیاهِ جوهری گشتوگذار فکر، جمعآوری واژهها و عبارات و اصطلاحات، نشستن و برخاستن با آدمهایی از قشرهای مختلف، خواندن، گوش سپردن،
در حسرت بازگشت به مالپاییس – «چیز نابی خوردهای؟»– «تمدن خوردم»– «چی؟»– «تمدن مسمومم کرد؛ آلوده شدم»این گفتگوی میان برنارد و وحشی است. دو شخصیت
خارهای زهردار هرز تیغزار دائرةالمعارفها و کتابهای درسی به ما میگویند حماسهها نوشته میشوند تا هویتی برای ملتی خلق کنند، تا حس پیوند معناداری
بلیت یکسرهای به سوی غمآوا اگر نویسنده باشید و بخواهید فضایی خلق کنید که شخصیت داستانتان در آن و در مدتی کوتاه از خامی کودکانهای
ازخودبیگانگی یک شاعر «شعر سرزمینی است که در آن هر گفتهای تبدیل به واقعیت میشود. شاعر دیروز گفتهاست: زندگی همچون گریهای بیهوده است؛ و
چه وقت باید یک رمان را دوباره خواند؟ هوگو در نامهای به ناشر ایتالیایی «بینوایان» مینویسد: «هر جا که مردها دچار یأس و فراموشی
کتابخانه یا برج؟ فرض کنید با چنین متنی روبه رو شوید: «کتابخانهتنهاچیزیکهدوربارهدربمبئیاینبناینویسندهمدورنامحدودامادایرهمیتوانستمتصورفرسنگهااینکتابمعبدبودکهمیتوانستدورانیاستکنموسالهایشبستهکتابیمتناوبدرحریقیسروانتسباشدباستانییادورانیبودمیشودویرانشدهبود»نظرتان چیست؟ کاملاً بیمعنا و غیرقابلخواندن؟ درست است اما قبول کنید که همین
ادوارد سعید، و خودِ خودش مرثیۀ محمود درویش را در سوگ ادوارد سعید با دکلمۀ خود شاعر شنیدهاید؟ شعری استثناییست. دکلمهاش هم. اما اینجا
زوال تولستوی رمانهای سقوط و زوال همیشه تاریکاند، «مارش رادتسکی» از همه تاریکتر. فرض کنید تولستوی با عینک کافکا بنویسد. نه از آن شادی