لوگو کتابخانه بابل

در حسرت بازگشت به مالپاییس

دنیای قشنگ نو

در حسرت بازگشت به مالپاییس

– «چیز نابی خورده‌ای؟»
– «تمدن خوردم»
– «چی؟»
– «تمدن مسمومم کرد؛ آلوده شدم»
این گفتگوی میان برنارد و وحشی است. دو شخصیت که در دنیای قشنگ نو خلق شده‌اند و هر کدام به شکلی از دایرۀ محصول صرف بودن بیرون افتاده‌اند و رنج تمدنی را درک می‌کنند که از فرط حرکت به سوی رهایی به زنجیرهایی جدید مزین شده و جهانی سراسر ناانسانی پدید آورده است و خدایی یگانه انسان‌ها را به مثابۀ محصولات با اشتراک و یگانگی به ثباتی که آرزو داشته‌اند، رسانده است. ثباتی بی آشفتگی و بی هنر و بی تفکر و بی آزادی. جامعه‌ای با طبقاتی از انسان‌های رام؛ آلفاها، بتاها، گاماها و اپسیلون‌ها. انسان‌هایی تولیدشده، برده‌هایی راضی تحت انقیاد دولتی جهانی؛ که فقط لذت را می‌شناسند. از تراژدی چیزی نمی‌فهمند و کسی هم قادر نیست برای جمعیتی خشنود که هیچ تضادی نمی‌شناسند، تراژدی جدیدی خلق کند. شکسپیر فقط برای کسی قابل درک است که در مالپاییس زیسته باشد؛ همان جان وحشی که فیلم‌های این جهان قشنگ نو در نظرش مزخرف است و عشق را درک می‌کند و از این جهان مالامال لذت‌طلبی متنفر است. جهانی که کهنگی را دور ریخته و همه چیز را، حتی انسان و خلقت و طبقه را از نو آفریده است اما در این جهان که ثبات و اشتراک و یگانگی حاکم است آیا انسان توانسته در مسیر پرپیچ و خم رهایی از هر چه قرن‌ها برای خودش آفریده بود، مثل ایمان و دین و اخلاق و هنر، به خوشبختی برسد؟ آزادی کنده شده از «گذشتۀ بی‌انتها»ست یا در گرو بازگشت و یکی شدن دوباره با آن؟ رخوت کدام یک نشئه‌برانگیزتر است؛ سوما در اتوپیای قشنگ نو یا افیون‌های فکری و جسمی در جهان کهنۀ گذشته؟ خواب‌آموزی دنیای نو زیباتر است یا شلاق برده‌داران دنیای گذشته؟ عشق و احساس و رنج انسانی والاتر است یا لذت‌جویی وقاع صرف؟
آلدوس هاکسلی «دنیای قشنگ نو» را برایتان ساخته و سخن را میان علم و تخیل چنان به هم بسته است که در سیاحتی غریب، آینده‌ای عجیب را تجربه کنید و در بازگشت از جهان او، از این که هنوز حاصل آمیزش طبیعی هستید آسوده‌خاطر شوید و از این که در جهانی زندگی می‌کنید که هنوز اخلاق و هنر در آن مایۀ مباهات است خرسند.



قبلی / بعدی

به اشتراک بگذارید

قبلی / بعدی

Email
Facebook
Twitter
WhatsApp
Telegram