لوگو مجله بارو

قربانی برای همگان

قربانی کردن جان عده‌ای برای خیر و سلامت همگان

از نظر من فاشیستی است


جودیت باتلر

در گفتگو با هلنا شِفِر

 


 

همه‌گیری دربارهٔ جهان چه چیزی را فاش کرده است؟

جودیت باتلر در کتاب تازه‌اش با طرح این پرسش به تبیین درکی بین الاذهانی از آزادی دست می‌زند. اما به چه قیمتی؟ گفتگویی دربارهٔ کووید صفر، سرمایه‌داری آمریکایی و جستجوی اندیشه‌های جدید سوسیالیستی.

 


 

مجلهٔ فلسفه: جودیت باتلر، عنوان کتاب جدیدتان هست: «What world is this?». این چگونه چهانی است که در آن زندگی می‌کنیم؟ چرا این پرسش را طرح کرده‌اید؟

جودیت باتلر: در دوران قرنطینه و فاصلهٔ اجتماعی برایم وجود چیزهایی روشن شد که تا به حال بدیهی می‌دانستیم، مثل بوسیدن و به آغوش کشیدن آدمهایی که دوست می‌داریم، نزدیک شدن به غریبه‌ها، و تبادل نفس و هوا. به ناگهان همه مثل شخصیت‌هایی که در یک اثر برشت پیش از گشودن آغوش درنگ می‌کنند، در حالات خود یخ بستیم. همه با نیازهای برآورده نشده زندگی کردیم. باید درکمان از یک زندگی معمولی را نو می‌کردیم. از نو باید درک می‌کردیم، که این چگونه جهانی است، که در آن زندگی می‌کنیم.

 

برای این کار از پدیدارشناسی کمک گرفته‌اید. این جریان فکری تجربهٔ ذهن را در مرکز خود قرار می‌دهد. چطور می‌شود به کمک آن جهان را فهمید؟

در آغاز همه‌گیری به یک نقل قول از مقالهٔ ماکس شلر با عنوان «دربارهٔ پدیدهٔ تراژیک» برخوردم که بسیار جالب بود. شلر می‌نویسد، یک واقعهٔ فاجعه‌آمیز هرگز فقط برای خودش نیست، بلکه همیشه چیزی هم دربارهٔ جهانی به ما می‌گوید، که در آن چنین اتفاقی ممکن شده است. با هر واقعهٔ تراژیک جهان متعارف به گونه‌ای متمایز از آنچه تصور می‌کردیم آشکار می‌شود.

 

جهان پدیدار شده چگونه است؟

همه‌گیری نشان داد، که همه متقابلاً به یکدیگر وابسته هستیم. هیچکس در برابر ویروس ایمن نیست. این وابستگی متقابل هیچ مرز ملی یا اقلیمی ندارد. بغایت جهانی است.

 

وابستگی متقابل را چگونه تعریف می‌کنید؟ هگل یکی از مشهورترین فیلسوفانی است، که به این وابستگی متقابل پرداخته است. چقدر هگل در نظریهٔ شما تأثیر داشته؟

یک ریسمان هگلی در طرح من وجود دارد: این پندار که دیگران می‌توانند همان بر سرمان آورند که ما بر سرشان می‌آوریم. این الگوی تقابل را از «پدیدارشناسی روح» هگل وام گرفته‌ام. جدال دو ذهن بر سر زندگی و مرگ در فصل معروف خدایگان و بنده شکست می‌خورد: من با نابودی دیگری چیزی به دست نمی‌آورم. این خطر همیشه وجود دارد که من نیز باز از طریق یک ارادهٔ دیگر نابود شوم. در این فصل از کتاب در کنار فرمان اخلاقی آسیب نرساندن به دیگری، می‌توان به پایه‌های یک نظریهٔ وابستگی تنانه دست یافت. در اینجا آشکار می‌شود، که همهٔ ما نیازهای مادی یکسانی داریم. همهٔ ما برای زنده ماندن به خوراک، سرپناه و گرما نیاز داریم. نمی‌توانیم دیگران را تحت فشار بگذاریم، که این شرایط را برایمان مهیا کنند و خود به مصرف آن اکتفا کنیم. چون همه به نیازهای یکسان وابسته هستیم، همه مسؤلیت داریم شرایطی را ایجاد کنیم، که در آن از یک زندگی شایستهٔ زیستن برخوردار باشیم. خیلی‌ها این را فراموش کرده‌اند. خیالات خودخواهانه بر جهان حاکم شده است. هگل به من آموخت که به این خودخواهی با تردید بنگرم.

 

این خودخواهی چطور خود را نشان می‌دهد؟

اغلب به گونه‌ای رفتار می‌کنیم که انگار توان دست زدن به اعمالی داریم، که دیگران هرگز علیه خودمان به آن اعمال دست نمی‌زنند. ایالات متحدهٔ آمریکا مدتها با این فرض رفتار کرده، که می‌شود دیگران را بمباران کرد بی آنکه روزی خودمان هدف حمله قرار بگیریم. این یقین در ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ به لرزه درآمد. این جهالت در همه‌گیری هم قابل تشخیص بود. وقتی من بنابر ارادهٔ خودم ماسک نمی‌زنم، فقط به خودم فکر می‌کنم و نه به آن دیگری که پشت میز کناری نشسته و شاید دستگاه ایمنی ضعیفی داشته باشد. این فرد به خاطر ارادهٔ من آسیب می‌بیند. درک آزادی به مثابه یک امر صرفاً فردی فراموش می‌کند، که ما همه در روابطی وابسته به هم قرار داریم. رفتار من همیشه عواقبی هم برای دیگران دارد.

 

همه‌گیری درک نئولیبرال از آزادی را افشاء می‌کند. چنین درکی در انسان یک فرد جداافتاده و خودبنیاد می‌بیند که به دنبال به حداکثر رساندن منافع شخصی خود است و با دیگران فقط هر وقت دلش بخواهد از طریق قراردادها ارتباط برقرار می‌کند.

در هنگامهٔ همه‌گیری جناح راست و آزادی‌خواهان با چنین شناختی دربارهٔ آزادی از آن دفاع کردند. طرح ایشان فاقد این درک است، که ما در جهانی مشترک زندگی می‌کنیم. شناخت جایگزین برای اندیشیدن دربارهٔ آزادی بر این اصل بنا می‌شود: «تا وقتی که همه آزاد نیستند، هیچکس آزاد نیست.» خیلی‌ها بدون فکر از این شعار استفاده می‌کنند. اما من آنرا تعیین کننده می‌دانم. این تصور که در یک جهان غیر آزاد می‌توان آزاد بود، دربارهٔ جهان غیر آزاد سکوت می‌کند. آزادی من در این صورت فقط به من یا به انسانهایی که مثل من هستند تعلق دارد. چنین درکی از آزادی بر پایهٔ نابرابری و سلسله‌مراتب بنا شده است. ویژه، خودخواهانه و کور است. این شکل از آزادی هم متناقض است، هم یک ناکامی اخلاقی است.

 

آیا درک بین الاذهانی از آزادی با این خطر مواجه نیست، که از دیدن فرد بازبمانیم؟

این حرف، که باید درکمان از آزادی فراتر از آزادی فردی برود، به این معنا نیست، که نگران حقوق فردی نیستم. این نگرانی را دارم! اما باید رنج را به مثابه یک درد مشترک و نه امری فردی ببینیم. حتی وقتی می‌گوییم، که آزادی فردی من در خطر است، فقط به من به عنوان یک شخص منفرد مربوط نیست. اگر کسی کتاب‌های مرا بسوزاند یا از ورود من به یک کشور جلوگیری کند، فقط علیه من این عمل را انجام نداده است. انسان‌های دیگری هم هستند که مشابه من با آنها برخورد می‌شود. دربارهٔ انسان‌هایی که باورهای مرا دارند همان پنداری وجود دارد، که دربارهٔ من وجود دارد. من در یک طبقهٔ سیاسی هستم که همه در آن موقعیت مشابهی دارند.

 

شما تأکید می‌کنید که همه‌گیری یک وابستگی متقابل را نمایان کرده است. اما وقتی به دوران اوج همه‌گیری فکر می‌کنم، حس همبستگی را به خاطر نمی‌آورم. برعکس! آنچه به یاد می‌آورم بی‌اعتمادی و تنهایی بیش از حد است.

بله، همه تنها شده بودیم. بر جسم و روح بسیاری از آدمها رنج بزرگی تحمیل شد. این فاصله و جدایی سبب شد که به وابستگی متقابلمان آگاه شویم. وابستگی زوایای گوناگونی دارد، همانقدر تعالی‌بخش و پراهمیت است که می‌تواند خطرناک باشد. اما نباید فراموش کرد، که دلیل جدا ماندن در قرنطینه برای مراقبت از یکدیگر بود. پیوند اجتماعی ما به یکدیگر همانقدر که جایی برای بروز خطر است، جایی برای مراقبت از یکدیگر هم هست. اینرا همه می‌دانند که نوزادها وابسته به مراقبت هستند. و این یک اشتباه است اگر خیال کنیم که هنگام بزرگسالی دیگر نیاز به مراقبت نخواهیم داشت. ما همچنان وابسته به شرایطی هستیم که مسکن، دسترسی به خوراک و خدمات درمانی ما را تأمین می‌کند. باید تلاش کرد که این شرایط برای همگان فراهم باشد. این‌ها در همه‌گیری برای همه فراهم نبود. برخی جایی برای قرنطینه کردن خود نداشتند. نوجوان‌های کوییر در خانهٔ والدین همجنس‌گراهراسشان اسیر شدند. کسانی درون روابطشان در معرض خشونت و آزار قرار گرفتند. این فقط مشکل کسانی نیست که از این دردها رنج برده‌اند.

 

از این شناخت چه نتیجه‌ای حاصل می‌شود؟‌

اگر وابستگی متقابل یک امر جهانی است، پس خدمات بهداشت و سلامت هم یک مسئلهٔ جهانی است. ما به اشکالی از قدرت اجرایی نیاز داریم که از ایمنی همگان و دسترسی برابر همهٔ انسان‌ها به نظام بهداشت و سلامت اطمینان حاصل کند. جامعهٔ جهانی در این کار شکست خورده است. ما در به رسمیت شناختن همهٔ ساکنان این جهان با حقوق یکسان ناکام مانده‌ایم. سازمان جهانی بهداشت و نهادهای دیگر توان ایستادن در برابر نیروهای عظیم سرمایه‌داری جهانی را ندارند. شرکت‌های خصوصی از واکسن‌ها سود برده‌اند و خود را به توزیع ناعادلانهٔ آن متعهد کرده‌اند. ما به فرم‌های کارآمدی برای حکمرانی جهانی نیاز داریم و باید برای تصاحب سرمایه‌دارانهٔ کالاهای بهداشتی حد و مرزی بگذاریم. دشوار است بتوان از همه‌گیری بدون اعراض از سرمایه‌داری بیرون آمد.

 

در کتابتان بر دو خواست سیاسی مشخص تأکید کرده‌اید:‌ ایجاد یک بیمهٔ درمانی همگانی و یک درآمد پایه. جریان‌های دیگر چپ از این بسیار فراتر رفته‌اند و خواهان از میان بردن کامل سرمایه‌داری هستند. چرا حالا این اصلاحات را برگزیده‌اید؟‌

شاید چون در آمریکا زندگی می‌کنم. تقریباً نیمی از جمعیت اینجا تنها خدمات بهداشتی محدودی دارند. نیروهای کار اکثر اوقات با قراردادهای کاری پاره وقت ناگواری استخدام می‌شوند، که شامل بیمهٔ درمانی نمی‌شود. پس باید یا خود هزینهٔ آنرا بپردازند یا بدون بیمه زندگی کنند. جوانان بسیاری را می‌شناسم که دومی را انتخاب می‌کنند. باورکردنش دشوار است. وقتی به آدم‌های نقاط دیگر دنیا اینرا می‌گویم شوکه می‌شوند. می‌پرسند شما چگونه جامعه‌ای هستید؟ ما اجازه می‌دهیم که انسانها بمیرند، چون توان پرداخت بیمهٔ درمانی ندارند. اجازه می‌دهیم به روی هم اسلحه بکشند و یکدیگر را تیرباران کنند، چون قوانین کارآمد برای نظارت بر اسلحه نداریم. بسیاری با این آگاهی زندگی می‌کنند، که زندگی ایشان زائد است. می‌دانند که اگر از گرسنگی بمیرند، از سرما یخ بزنند یا کشته شوند، هیچکس به سوگ ایشان نخواهد نشست. در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم، که برای ایجاد رفاه، اشکالی از بیرحمی را ضروری می‌داند.‌ سرمایه‌داری در ایالات متحدهٔ آمریکا اینگونه است.

 

این شکل افراطی سرمایه‌داری توجه مرا هم جلب کرد وقتی به آمریکا آمدم و برای مثال دنبال خانه می‌گشتم. دانشجویان در نیویورک باید برای یک اتاق بدون پنجره یا سکونت در شرایطی ناامن بیش از هزار دلار اجاره بپردازند.

وحشیانه است! ما برای حفظ شرایط ساختاری که با آن سازش کرده‌ایم از فقیرترین‌ها انتقام می‌گیریم. این شکل از سرمایه‌داری از سوی چپ نئولیبرال به رهبری بایدن و هریس هم ٖپشتیبانی می‌شود. اصلاحات مشخصی که در اروپا بدیهی است، در آمریکا غیر قابل تصور است و با برچسب سوسیالیسم کنار گذاشته می‌شود. برنی سندرز را در آمریکا به عنوان یک سوسیالیست می‌شناسند، حال آنکه از نظر جهانی بیشتر یک سوسیال‌دموکرات خوب است. ما در آمریکا تقریباً با نفس‌تنگی به برچیده شدن دست‌آوردهای سوسیال‌دموکراسی در اروپا نگاه می‌کنیم. ما روی اروپایی‌ها به عنوان سرمشق حساب کرده بودیم و حالا می‌بینیم که دارایی‌های عمومی زیر نفوذ نئولیبرالیسم جهانی حتی در اروپا هم در خطرند.

 

چون مدام بر این تأکید دارید، که جان هیچ انسانی زائد نیست، حدس می‌زنم از راهبرد کووید صفر حمایت می‌کنید. کتابتان اما بر اساس رشته سخنرانی‌هایی است که در پاییز ۲۰۲۰ و بنابر این در مرحلهٔ اول همه‌گیری ایراد کرده‌اید. دیدگاهتان از آن زمان تا اکنون آیا تغییر کرده است؟

من مفهوم کووید صفر را تنها در گزارش‌هایی دربارهٔ حکومت چین دیده‌ام. برای برخی حکومت‌ها همه‌گیری ابزاری بود در جهت افزایش اعمال قدرت بر مردم، گسترش نظارت بر انسان، اعمال مجازاتهای بی‌رحمانه‌تر و حصر کردن انسان‌ها. من با این برخورد مخالفم. البته به اندازهٔ جورجو آگامبن پیش نمی‌روم، که علیه هر گونه نظارت دولتی هشدار می‌دهد. اما بی‌تردید از اقداماتی نظیر آنچه حکومت چین انجام می‌دهد، دفاع نمی‌کنم. اما از سوی دیگر مخالف این هستم که کسانی باید جانشان از دست برود یا تا ابد در قرنطینه بمانند. این محاسبه که بر اساس آن باید جان بعضی آدمها برای خیر سلامت همگان از دست برود، از نظر من فاشیستی است. این آشکارا یک ایدئولوژی نازیستی است، که اعضای آسیب‌پذیر جامعه زائد هستند و باید بمیرند، تا آنها که سالم هستند زنده بمانند.

 

به دلایل مشابهی برخی از روشنفکران چپ در آغاز همه‌گیری از کمپین کووید صفر حمایت کردند. امروز، سه سال پس از آغاز همه‌گیری اما تأثیرات گوناگونش را می‌بینیم. بسیاری تحت محدودیت‌ها رنج عظیمی تحمل کردند. آیا اساساً می‌شود از چنین محاسباتی گریخت؟

من با خشونت دولتی به هر شکلی که باشد و با گسترش سلطهٔ حکومت‌ها در جهت نظارت و سرکوب مردم مخالف هستم. به عنوان یک فرد آمریکایی خواهان کمک‌های دولتی بیشتر برای تأمین بهداشت و سلامت هستم. و می‌خواهم شاهد راه حل‌های خلاقانه‌ای برای برآوردن نیازهای انسان‌ها باشم. چکار کنیم که بر ارزش زندگی آنهایی که می‌خواهند دوباره به کافه بروند افزوده شود؟ کدام معماری و چه فضاهای عمومی می‌تواند برخوردهای امن‌تری را بین انسان‌ها ممکن کند؟

 

میان برخی نظریه‌پردازان تفکر انتقادی مثل راحل یِگی و نانسی فریزر عزیمت به یک فضای معین فکری حاکم شده است. این اندیشمندان بر این نظر تکیه می‌کنند، که جهان قدیم در بستر مرگ قرار گرفته و شاهد احیای اندیشه‌های سوسیالیستی هستیم. آن‌ها همچنین به تشکیل سندیکاهای کارگری در آمریکا و اعتراضات برلین برای لغو مالکیت اشاره می‌کنند. آیا شما نیز در این خوشبینی سهیم هستید؟

به هر حال نشانه‌هایی به تجدید حیات اندیشه‌های سوسیالیستی وجود دارد. جنبش تشکیل اتحادیه‌های کارگری در سالهای گذشته رشد کرده است. اشکال جدیدی از همبستگی، مددکاری اجتماعی و جنبش‌های اجتماعی را می‌بینم. از پیروزی لوئیس ایناسیو لولا دا سیلوا در انتخابات برزیل و گابریل بوریک در شیلی خوشحال هستم و همینطور از اینکه برنی سندرز در آمریکا اصلاً توانست دربارهٔ سوسیالیسم حرف بزند، اگرچه در عمل فقط سوسیال‌دموکراسی است. این تحولات به من روحیه می‌دهد.

 

اما؟

نگران این هستم که شکاف بین چپ‌ها بیش از آنچیزی است که در چنین شرایطی باید باشد. احیای امتیازهای مردانه برای من نگران کننده است. برخی جریان‌ها در چپ به نظر بر این باورند، که دوباره وقت مردان فرارسیده، که به جایگاه و مقامی که در ریاست لایقش هستند برسند. و اینکه موضوع‌های مشخصی مثل حقوق کوییرها در درجهٔ دوم اهمیت است. برخی می‌گویند این بحث‌ها سبب منحرف شدن فکرمان از مسائل مهم اقتصادی می‌شود. حال آنکه مسائل اقتصادی در این جنبش‌ها هم مطرح است. از کی تا به حال فمینیسم به اقتصاد مربوط نیست؟ وقتی یک نفر به خاطر جنسیت یا گرایش جنسی خود در محیط کار با تبعیض و در خیابان با خشونت مواجه است، یک شکل افراطی از نابرابری را تجربه می‌کند و با خطر بالقوهٔ فقر روبه‌روست. چپ باید به این درک برسد، که این جنبش‌ها بخشی مهم از شیوهٔ جدید بسیج اجتماعی است. مثال‌های خوبی در تأیید موفقیت‌آمیز بودن چنین ائتلاف‌هایی وجود دارد. در مبارزه برای حق سقط جنین در آرژانتین اتحادهای وسیع فراطبقاتی شکل گرفت. جنبش فمینیستی با اتحادیه‌های کارگری، با کلیساها و مردم در مراکز اجتماعی وارد گفتگو شد.

فمینیسم می‌تواند به چپ‌ها چارچوب بدهد. اما نه آن نوع فمینیسم که به ترنسجندرها حمله می‌کند. اگر به سلسله مراتب‌ها و شکاف‌ها مجال حضور بدهیم، واقعیت بخشیدن به اندیشه‌های سوسیالیستی، که امروز به شدت به آن نیاز داریم، ممکن نخواهد شد.

 

منبع: مجلهٔ فلسفه، ژانویه ۲۰۲۳

Philosophie Magazin, Nr. 2 / 2023

‌ ‌ ‌ ‌ ‌ نظرتان دربارۀ این متن چیست؟ ‌

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پشتیبان بارو در Telegram logo تلگرام باشید.

مسئولیت مطالب هر ستون با نویسنده‌ی همان ستون است.

تمام حقوق در اختیار نویسندگانِ «بارو» و «کتابخانه بابل» است.

Email
Facebook
Twitter
WhatsApp
Telegram