لوگو مجله بارو

فوگ مرگ

فوگ مرگ

پاول سلان

 

شیرِ سیاه صبحدم می‌نوشیمش غروبها

می‌نوشیمش ظهرها و صبحها می‌نوشیمش شبها

می‌نوشیم و می‌نوشیم

گوری می‌کَنیم در هوا آنجا که تنگ نیست جا

مردی‌ست در خانه بازی می‌کند با مارها می‌نویسد

می‌نویسد وقتی‌که تاریکی بر آلمان موی طلاییت مارگاریته

می‌نویسد و بیرون می‌زند از خانه و ستارگان می‌درخشند سوت می‌زند تازیهایش[1] را بسوی خود

سوت می‌زند جهودهایش را به‌پیش وامی‌دارد گوری بِکَنند در زمین

دستور می‌دهد به ما حالا بنوازید آهنگ رقص را

 

شیر سیاه صبحدم می‌نوشیمت شبها

می‌نوشیمت صبحها و ظهرها می‌نوشیمت غروبها

می‌نوشیم و می‌نوشیم

مردی‌ست در خانه و بازی می‌کند با مارها می‌نویسد می‌نویسد وقتی که تاریکی بر آلمان موی طلاییت ماگاریته خاکستری مویت سولامیت گوری می‌کنیم در هوا آنجا که تنگ نیست جا

 

داد می‌کشد گودتر بکوبید دل زمین[2] را شماها و شماهای دیگر بخوانید و بنوازید

دست به کمر می‌برد و اسلحه را می‌چرخاند چشمانش آبی‌ست

گودتر بکوبید بیلها را شماها و شماهای دیگر ادامه دهید آهنگ رقص را

 

شیر سیاه صبحدم می‌نوشیمت شبها

می‌نوشیمت ظهرها و صبحها می‌نوشیمت غروبها

می‌نوشیم و می‌نوشیم

 

مردی‌ست در خانه مویِ طلاییت مارگاریته خاکستریِ مویت سولامیت بازی می‌کند او با مارها

 

داد می‌کشد شیرینتر بنوازید مرگ را مرگ استادی‌ست آلمانی

داد می‌کشد تاریکتر بکشید آرشه را پس برخیزید چون دودی در هوا

پس گوری دارید در ابرها آنجا که تنگ نیست جا

 

شیر سیاه صبحدم می‌نوشیمت شبها

می‌نوشیمت ظهرها مرگ استادی‌ست آلمانی

می‌نوشیمت غروبها و صبحها می‌نوشیم و می‌نوشیم

مرگ استادی‌ست آلمانی چشمانش آبی‌ست

با گلوله‌ی سربی می‌زندت دقیق می‌زندت[3]

در خانه مردی‌ست موی طلاییت مارگاریته

تازیهایش را به جانمان می‌اندازد گوری در هوا می‌بخشدمان

با مارها بازی می‌کند و رؤیا می‌بافد

مرگ استادی‌ست آلمانی

مویِ طلاییت مارگاریته

خاکسترِ مویت[4] سولامیت

 

 


 

یادداشت

سالها می‌گذرد از رویارویی اولیه‌ی من با شعر سلان و بخصوص این شعر. در آغاز نوشتن فارسیِ سطرها در حاشیه کتاب فقط برای بهتر فهمیدن شعر بود با آن مایه از زبان آلمانی آنروزهای من! که این بعدتر عادت شد و حاشیه‌ی کتابهای شعر را تبدیل به هیروگلیفی کرد که بماند. هرچه زمان گذشت آن سطرهای فارسی تغییر بیشتری کرد تا اینکه نمی‌دانم کِی بود که یک نسخه از آن همه را تایپ کردم و بعدتر هر چه گشتم پیدا نکردم! اما انگیزه‌ی کار بر این ترجمه اول از آنجا شروع شد که در بهار امسال، در سفر به اصفهان و دیدن دوست سالیانم حمید زرگرباشی پس از سالها، دیدم که او هم ترجمه‌ای بدست داده از این شعر و شعرهای دیگری از شاعران آلمانی زبان. خواندن این ترجمه و مقابله‌ی آن با اصل، شوقی دوباره ایجاد کرد و بعد از نیافتن آن نسخه‌ی تایپی، خلاصه به این ترجمه رسید که می‌بینید.

من مترجم نیستم و راستش چندان اعتقادی هم به ترجمه‌ی شعر ندارم اما خلاصه به این دام افتادم و مرتکب این کاری شدم که حالا می‌بینید. سعی کرده‌ام شعر سلان را با ساده‌ترین کلمات به فارسی درآورم و از ادبی و شاعرانه شدنِ متن، چنانکه معمول است، پرهیز کنم. تا حد ممکن نزدیک به اصل شعر در زبان آلمانی. همه‌ی سعیم را بر درآوردن ضربآهنگ شعر گذاشته‌ام که به گمانم مهمترین جنبه‌ی این شعر همان ضرباهنگ آن است که در عین تکرارها، که حالتی وردگونه دارند، بسیار سریع است و باید یکنفس خوانده شود، چنانکه خود سلان خوانده است.  انگار فقط اینطور است که آن زندگی جانکاه همراه با بیل زدن و آرشه کشیدن و سرعتی غیرانسانی بخشیدن به نابودی محتوم را تصویر می‌توان کرد و پس چون دودی به هوا برخاست.

درباره‌ی این شعر بسیار نوشته شده و فکر نمی‌کنم نکته‌ای پوشیده مانده باشد. می‌ماند ماجرای شباهت مضمونی و سطرهایی از این شعر با شعر «او»یِ ایمانویل وایس گلاس، دوست و همکلاسی و همشهری سلان که بر او هم همان رفته تقریباً که بر سلان. و هم اوست که پیش از سلان سعی کرده در شعر«او» همان تجربه‌ی مشترک را به شعر دربیاورد و در واقع گفته می‌شود که شعر سلان جواب او به این وضعیت و گفتگویی‌ با این شعر است، با وام گرفتن سطرهایی از آن. گرچه بوده‌اند کسانی که به سلان تهمت دزدی ادبی هم زده‌اند.

شاید بد نبود اگر شعر «او» هم ترجمه و همینجا منتشر می‌شد و ممکن می‌کرد مقایسه‌ی این دو شعر را.

همینجا تشکر میکنم از دوستانم: عبدالعلی عظیمی، محسن ملکی، اشکان خطیبی، امین حدادی و ناصر نبوی که نسخه‌ی اول و دوم ترجمه را خواندند و نظر دادند.

اشکان زحمت مقابله با ترجمه فرانسه‌ی ژان پیر لوفور را که زیر نظر خود سلان انجام گرفته، کشید و زیرنویسهای او را هم ترجمه کرد، که زیر عنوانِ پانویسهای مترجم فرانسه، در پایان مطلب آمده است.

دلیل مقابله با ترجمهٔ فرانسه شکی بود که در دو سه مورد برای انتخاب معادلهای فارسی داشتم و بعد دیدم که چندان هم بیراه نبوده و مترجم فرانسه هم در مورد آنها در پانویس توضیح داده است. یک مورد معادل «تازی» برای سگهای شکاری (Rüden) بود که هنوز هم از انتخابش چندان راضی نیستم راستش. اما خب، اعتقادی هم به حذف کلمات ندارم. حتی آنهایی که به‌زعم بعضی نژادپرستانه یا نمی‌دانم چه هستند!

مورد دیگر Erdreich یا به تعبیری «قلمرو یا ملکوت زمین» بود که یکبار در سطر ۱۵ به جای کلمه Erde، زمین، آمده است و به معنای زمین زراعتی یا خاکِ حاصلخیزِ نه‌چندان سفت هم می تواند باشد و من آنرا به دلِ زمین ترجمه کرده بودم و بعد از مقابله دیدیم که مترجم فرانسه معادل زمین را انتخاب کرده اما در زیرنویس توضیحاتی داده است که در زیر می‌خوانید. شاید قلمرو (ملکوت) زمین که به‌نوعی یادآور ملکوت آسمان در متون مذهبی هم هست بهتر بود، اگر به این شدت حالت تفسیری نمی‌داشت، کاری که من سعی کرده‌ام در تمام موارد از آن پرهیز کنم در این ترجمه. و به همین دلیل ترجمه‌ی دوستم حمید از dein aschenes Haar، خاکسترِ مویت، را به همین دلیل مناسب نمی‌دانم، گرچه او نظر دیگری دارد که شاید هم درست باشد. و من هم در پایان شعر آنرا بکار برده‌ام!

در پایان بد نیست اشاره کنم به جلسه‌ی نویسندگان آلمانی که به «گروه ۴۷» مشهور بودند و بر ادبیات آلمان بعد از جنگ هم تاثیر بسیاری گذاشتند. گروه ۴۷ در سال ۱۹۵۲ به پیشنهاد اینگه بورگ باخمن از سلان دعوت می‌کند برای خواندن فوگ مرگ. در حین شعر خوانی سلان، اعضای جلسه شروع می‌کنند به خندیدن و مسخره کردن سلان. یکی می‌گوید اینکه مثل گوبلز شعر می‌خواند و یکی دیگر هم اضافه می‌کند که اینکه مثل زینگ زانگ کنیسه‌هاست و خلاصه ظاهراً هیچکدامشان، و به‌تعبیری حتی یکی سعی نکرد بفهمد این شاهکار شعری را.

نکته‌ی آخر اینکه از هر پیشنهادی که کمک کند به بهتر شدن ترجمه و نسخه‌ی نهایی آن، ممنون می‌شوم.

 

 


 

پانویسهای مترجم فرانسه

 

۱. تاریخ سرایشِ شعر سال ۱۹۴۵ درج شده است. ابتدا ترجمۀ رومانیاییِ آن به قلم پتر سولومون (Petre Solomon) با عنوان «تانگوی مرگ» (Tangoul mortii) درآمد. عبارتِ «فوگ مرگ» (Todesfuge) در ترکیب خود یادآور نوعی موسیقی عزاست.

۲. schaufeln؛ یعنی بیل‌زدن یا کار کردن با بیل. اما یکی از تداعی‌های آن (die Milchschwester Schaufel : خواهرِ رضاعیِ بیل) است که سلان همواره آن را به کار اجباری در اردوگاه تَبَرِستی (Tabaresti) ربط می‌دهد.

۳. der Rüde؛ بر نرینه‌سگ بزرگ‌جثۀ شکاری یا حَربی دلالت دارد؛ یادآورِ «سگ‌های آلمانیِ» اس‌.‌ اس. (نژادِ گِریت دِین، der Bluthund) یا دیگر سگ‌های نگهبان که در اردوگاه‌ها به‌کار می‌گرفتند.

۴. das Erdreich؛  اصطلاحی فنّی است که بر خاک‌برگ یا زمین مزروع دلالت دارد. همچنین تعبیر «ملکوت زمین» را ــ بی‌آنکه معنای آن باشد‌ ــ تداعی می‌کند.

۵. در سطرهای ۲۸ و ۲۹، قافیه‌شدن blau با genau (آبی و دقیق: مرگ استادی‌ست آلمانی/ چشمانش آبی‌ست/ با گلولۀ سربی می‌زندت دقیق می‌زندت] شایان ذکر است.

 

منبع:

یادداشت‌های ژان پیر لوفور بر «فوگ مرگ» در گزیدۀ اشعار سلان به انتخاب شاعر.

 

Lefebvre, Jean-Pierre. 1998. ‘Notes.’ In Celan, Paul. Choix de poèmes : réunis par l’auteur, Traduction et présentation par Jean-Pierre Lefebvre, 332-333. Gallimard: Paris.

 

 


 

[1] Rüden؛ سگهای شکاری (ر.ک. یادداشتِ مترجم.)

[2] Erdreich؛ قلمرو زمین به تعبیری و زمین زراعتی (ر.ک. یادداشتِ مترجم.)

[3] Blau و genau؛ تنها قافیه‌ی به‌کاررفته در شعر، که در ترجمه درآوردنش امکان نداشت.

[4] با وام از ترجمه‌ی دوست قدیمیم حمید زرگرباشی که تا آنجا که دیده‌ام تنها کسی است که این ترکیب را، خاکسترِ مویت، ترجمه کرده است. من در ترجمه همه‌جا خاکستریِ مویت آورده‌ام و فقط در پایان به‌ نظرم آمد اینطور قاطعیت بهتری پیدا می‌کند شعر (ر. ک. یادداشتِ مترجم).

‌ ‌ ‌ ‌ ‌ نظرتان دربارۀ این متن چیست؟ ‌

2 دیدگاه

  1. درود!
    فتبارک!… اجرت با دختر پنجم زئوس.
    کامران جان، من ننوشته‌ام «خاکسترِ مویت»، بلکه «خاکسترمویت»… اضافه‌ی مقلوب، با نیم‌فاصله!
    در همان کتاب در شرح «فوگ مرگ» نوشته‌ام، که موی شولمیت یا سولامیت به هیچ‌وجه خاکستری نیست، شولمیت زن جوان و زیبای «غزل غزل‌های سلیمان» است، زیبای عبرانی… این موی زیبای سیاه اوست که در کوره‌های آدم سوزی «خاکستر» (Asche) می‌شود، و نه خاکستری ( grau).
    در ضمن چرا تو که شاعری، شعر دیگران را ترجمه نکنی؟
    اصلا کار توست!
    خوشت باشد.

    1. حمید جان ممنون از توضیحت!
      خب پس من این ترکیب را اشتباه خواندم. اما همین کمک کرد به رسیدن به ترکیب دیگری که قبلا پیدا نمی کردم و به همین دلیل مدیون ترجمه ی تو هستم، گر چه با نظرت موافق نیستم، چرا که آنرا نوعی تفسیر میدانم. اما اینهم فقط نظریست و کسی چه میداند که کدام درست است و کدام درستتر!

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پشتیبان بارو در Telegram logo تلگرام باشید.

مسئولیت مطالب هر ستون با نویسنده‌ی همان ستون است.

تمام حقوق در اختیار نویسندگانِ «بارو» و «کتابخانه بابل» است.

Email
Facebook
Twitter
WhatsApp
Telegram