لوگو مجله بارو

فرهاد میثمی:‌ از بدن تا تاریخ

فرهاد میثمی:‌ از بدن تا تاریخ

 

فرهادِ میثمی یک بدن-تاریخ است، یک چرخشگاهِ جهان‌شناسانه. از لحظاتی‌ست که در تاریخِ یک کشور سلاح از دست غایب می‌شود، کتاب به بدن متصل می‌شود و بدن-کتاب به‌جای سلاح می‌نشینند. کتاب‌هایی که از فرازِ دیوارهای زندان گذشته‌اند و به بدن‌هایی پیوسته‌اند که خود در زمانه و سرزمینی دیگر امتدادِ تاریخیِ همان کتاب‌ها هستند. سرریز شدنِ کتاب‌ها و انسان‌ها در یکدیگر، در تاریخ.

 

فرهاد میثمی قدرت بی قدرتان استبداد کتاب

 

اگر روزی تفنگ و گل و گندم تصویرِ نمادینِ مبارزانی بود که خیال داشتند جهان را تغییر بدهند، اگر روزی به استدلال با سلاح می‌بالیدند و شیدا و مرعوبِ طنینِ توراتیِ آن جملهٔ قصار می‌شدند، امروز تصویری پدید آمده است زِ بیخ متفاوت؛ تصویری که بازنمودِ مبارزه‌ای‌ست که تغییرِ خود و تغییرِ وضعیتِ شهروندانِ یک ملّت-دولتِ بخصوص را آماج کرده است؛ فیگوری زاده‌شده از آنچه چهار دهه و یک قرن مواجههٔ نفس‌گیر با تجربهٔ تاریخیِ وطنی و جهانی از شهروندِ جنبشی ساخته است.

این فیگور سراپا به روی تجربه‌های جهانی گشوده است (پاسخ به ایدهٔ مرگبارِ «بازگشت به خویشتن») و نیز سودای تغییرِ جهان را پیشاپیش یا پاهم‌پای تغییرِ ملّت-دولتِ خود ندارد (پاسخ به ایدهٔ مغلوبهٔ «انترناسیونالیسم» در گفتارِ چپ‌های وطنی). در گفتارِ این فیگور اثری از ستیزهٔ ایدئولوژیک با هیچ ملّت-دولتی در جهان نیست. با کتاب‌هایی در دست در تصویر ایستاده است یکی راویِ تجربهٔ تاریخیِ جنبشِ مدنیِ چکسلواکیِ سابق، یکی شیوه‌نامه‌گونه‌ای در حفاظت از دموکراسی در برابرِ پوپولیسم و جباریت در چارچوبِ ملّت-دولتِ امریکا، و یکی کتابی دربارهٔ تاریخِ نبرد برای آزادی در ملّت-دولت‌های گوناگون.

درونمایهٔ هرسه کتاب را می‌توان به این هردو مربوط دانست: دموکراسی و آزادی (پاسخ به آن غیابِ بزرگ، آن کالای بورژوایی به‌زعمِ پدران، آن تنها «سخنی که در میانه نبود»[1]). او چرا در زندان است؟ به‌سادگی به‌خاطرِ دفاع از حقوق و آزادی‌های سلب‌شدهٔ زن، به‌جرمِ اعتراضی به‌تمامی مدنی به آنچه ظلم و تبعیض علیه زن می‌داند (پاسخ به ایدهٔ غایب در جهان‌بینی و افقِ انتظارِ پدران).

گفته‌اند که او در تجهیز و گردآوریِ کتاب برای کتابخانهٔ زندان‌ها کوشیده است. در معرفیِ کتاب‌هایی که برای ساختنِ افقِ انتظارِ سزاوار ضروری می‌داند کوشیده است. درون و بیرونِ زندان را با این کتاب‌ها، به‌سهمِ خود، آشنا کرده است. دانش‌آموزانِ سابق او را با کتاب‌هایی به یاد می‌آورند که دربارهٔ کنکور بوده و نبوده است. طنز و تخیلش در آن کتاب‌ها جریان داشته است. حتا آن کتاب‌ها را هم به خوانندگانش توصیه نکرده است. باید و نباید نکرده است. در پیِ تحمیلِ خطِ فکریِ خود نبوده است (پاسخ به کتاب‌های توصیه‌شدهٔ حزبی و مسلکیِ نسلِ پیشین).

بدنِ تکیده از اعتصابِ غذایش کسانی را به یادِ مهاتما گاندی انداخته است و کسانی را به یادِ نجات‌یافتگانِ آشوویتس و داخائو. یکی هندو و یکی یهود. یکی فیگوری مترادف‌شده با مبارزهٔ خشونت‌پرهیز و مقاومتِ منفی، اهیمسا و سایتاگراها؛ و یکی مظهرِ «قربانی» در تجربه و ذهنیتِ انسانِ مدرن (قیاس شود با نمادسازی‌های حزبی و فرقه‌ای).

تصاویری که از او بیرون آمده است در یک چیز مشترک‌اند: شهروندی عادی با لحظاتِ شادی و سوگ، آمیخته با آنچه از «زندگی» در ساده‌ترین تعاریفش به ذهن می‌آید: ترانه‌های فولکلوریک می‌خواند، می‌رقصد، سرِ کلاس با حرارت حرف می‌زند، در برابرِ دیگران به نشانهٔ دلداری بندهایی از منشورِ حقوقِ بشر می‌خواند و دیگران را فرامی‌خواند تا در بعضی لحظاتشان بندهایی از آن منشور را برای خود و دیگران بخوانند. مقاومت را کنشی زیستی و روزمره و همه‌جائی می‌داند نه میراثی حماسی که تنها دستِ بیضای قهرمانانی به آن می‌رسد که چنین و چنان کرده باشند (پاسخ به تصویرسازی و روایت‌پردازی از «حماسه»ها در جنگل‌ها و کوهستان‌ها).

چرا اعتصابِ غذا کرده است؟ در دفاع از حقوقِ دیگر شهروندان. نه خواستی ایدئولوژیک و فرقه‌ای را آماج کرده نه برای نجاتِ خودش دست از خوردن و نوشیدن کشیده است. دو خواستِ انسانی را پیش کشیده و آزادیِ شش شهروندِ دیگر را خواستار شده است. هریک از این شهروندان نمادی از خرده‌فرهنگ‌هایی از جنبش‌اند. به‌لحاظِ سیاسی متنوع‌اند و به‌لحاظِ رنج مشترک. او کوشیده است که با آنچه از گوشت و خونِ خود نثار می‌کند به غیابی از غیاب‌هایی اشاره کند که هنوز همچون حفره‌ای مرگبار خونِ کوشش‌ها و جنبش‌های انسانِ ایرانی را می‌مکد (پاسخ به تک‌روی و تک‌صداییِ همچنان حی و حاضر در روان‌شناسیِ جمعیِ شهروندانِ ایران).

پس از ماه‌ها اعتصابِ غذا بالاخره رسانه‌ها و شهروندانِ توما-خو[2] با تماشای آن بدن، با چشم‌لمسِ آن بدن، صدایش را شنیدند و به تحلیل‌رفتنِ او آگاه شدند. موافقان و مخالفانش، دوستان و حتا شماری از دشمنانش به مهابتِ رنج و کنشِ او گواهی دادند. از او نه مسیح می‌خواهم نه دجال. مسخره است مسیح‌سازی از کسی که خود نفیِ هر اسطوره‌پردازی از شهروندِ جنبشی‌ست. از او نه کنشگری در ذهن می‌سازم که خطا نکرده یا نخواهد کرد، نه می‌دانم در آینده در کجای افق خواهد ایستاد، و نه می‌دانم چه نسبتی با او خواهم داشت. این پرسشی‌ست هنوز و لاجرم بی‌پاسخ. آنچه از او می‌دانم «مجموعه‌ای از پاسخ‌ها»ست که خواسته یا ناخواسته، خواسته‌ناخواسته، به پرسش‌ها و پاسخ‌هایی در تاریخِ زیستهٔ ما و پدرانِ ما داده است. این پاسخ‌ها را مهم، تاریخی، و دوران‌نما می‌دانم.

بالای هر کتابی که در آن تصویر به دست گرفته عبارتی روی کاغذ نشانده است. مجموعش این جمله است که از عنوانِ کتاب‌ها پدید آمده: «قدرتِ بی‌قدرتان   در برابرِ استبداد   راهِ باریکِ آزادی است.» این جمله را می‌توان مانیفست و جمع‌بندیِ او از تجربهٔ این دوران و از تجربهٔ آن دوران‌های چکیده‌شده در سه کتاب به شمار آورد. از غریب‌ترین معرفی کتاب‌های تاریخِ مدرن.

۱۶ بهمن ۱۴۰۱

 


 

۱. سطری از بندی از شعر «اشارتی» از دفتر ابراهیم در آتش، احمد شاملو: «همهٔ الفاظِ جهان را در اختیار داشتیم و / آن نگفتیم که به کار آید / چراکه تنها یک سخن / یک سخن در میانه نبود: / ـــ آزادی! / ما نگفتیم / تو تصویرش کن!»

۲. تومای حواری، که به زنده‌شدنِ عیسای ناصری شک داشت، تا آن‌گاه که انگشت در زخمِ مسیحِ بازگشته کرد و به رستاخیزِ مسیح ایمان آورد.

‌ ‌ ‌ ‌ ‌ نظرتان دربارۀ این متن چیست؟ ‌

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پشتیبان بارو در Telegram logo تلگرام باشید.

مسئولیت مطالب هر ستون با نویسنده‌ی همان ستون است.

تمام حقوق در اختیار نویسندگانِ «بارو» و «کتابخانه بابل» است.

Email
Facebook
Twitter
WhatsApp
Telegram