لوگو مجله بارو

بلعیدن خوشبختی

بلعیدن خوشبختی

 

«وطن‌دوستی چیست جز عشق به خوراکیهای خوبی که در کودکی خورده‌ایم؟» این جمله را لین یوتانگ فیلسوف و زبان‌شناس چینی در کتاب مشهورش «اهمیت زندگی» نوشته و مدعی شده‌است که فرهنگ ملتها تا حد زیادی به واسطه غذا و سبک آشپزی‌شان تعریف می‌شود.

او در کتاب دیگرش «کشور من، مردم من» عشق به وطن را مجموعه‌ای از تجدید خاطرات کودکی می‌داند که با حس عمیق رضایت توام شده‌است. این احساس ــ که اسلاوی ژیژک برای آن اصطلاح «خلأ معنایی» را ابداع کرده‌است ــ با کلمات قابل توصیف نیست اما با مزه‌ها، بوها، رنگ‌ها و حتی میزان تردی و نرمی غذاهایی گره خورده‌است که ریشه در سرزمین مادری دارند.

چند سال پیش با راجر کامنتز، نویسنده «ادبیات یهود» مصاحبه می‌کردم او هم معتقد بود فاجعه‌ای که در هولوکاست رخ داده است منحصر به نسل‌کشی و آوارگی میلیون‌ها آدم نبوده بلکه بخش زیادی از فرهنگ، نهادهای مدنی، سبک زندگی، آشپزی و حتی نحوه برگزاری ضیافتهایشان هم نابود شده‌است. چرا که آدمهای هر عصری مسئول انتقال بخشی از فرهنگ و دانش عملی خود به نسل‌های بعدی هستند و با نابود شدن آن‌ها در حقیقت این میراث هم منهدم می‌شود. حالا این فاجعه در فلسطین هم دارد تکرار می‌شود. بیجا کردن آدمها زندگی را در آن‌ها می‌کشد، بیرون رانی اجباری تمدنی را نابود می‌کند. اینجاست که حفظ فرهنگ غذایی به عنوان شکلی از مبارزه و مقاومت به میدان می‌آید.

در کتاب «باشگاه بخت و شادی» نوشته ایمی تن، از آشپزی و آشپزخانه به عنوان ابزاری برای جست و جوی هویت فرهنگی استفاده‌شده‌است. از این رهگذار این نویسنده چینی‌تبار؛ غذا را به مثابه یک راوی تاریخی به کار گرفته و سبک آشپزی، نوع خوراک، نحوهٔ چیدمان، سبک و محل خوردن غذا و ذائقهٔ کاراکترهای رمان را در جایگاه نشانگرهای فرهنگی و هویتی معرفی کرده‌است. در کتاب او استعاره غذا پل واصل آدمها به سرزمین اجدادی و وسیله‌ای قدرتمند برای انتقال فرهنگشان است.

کتاب از چهار فصل تشکیل شده و هر فصل مشتمل بر چهار داستان کوتاه است، داستان‌هایی پر از خاطره‌پردازی و رازگویی که شارح تقابل دو نسل از زنان مهاجر چینی‌تبارند و تلاش آنها را برای برقراری تعادل میان سبک زندگی آمریکایی و سنتهای چینی به تصویر می‌کشند. ساختار این کتاب به نوعی براساس بازی چینی چهارنفره «ماژونگ» طرح‌ریزی شده و در حقیقت قصه‌های چندگانه‌ای از تقابل یک به یک چهار مادرچینی و چهار دخترچینی-آمریکایی‌شان است.

نخ ارتباط این آدمها اما شراکت مادرهاست دربرپایی «کلوپ بخت و شادی»: یک گردهمایی زنانه. تنیدن غذا با تمثیل، بازی‌های زبانی و ارجاعات تاریخی و اسطوره‌ای، زبان تصویری هشت راوی این کتاب را شکل می‌دهد، این تصاویر با گذشته، حال و آینده گره می‌خورند، خانواده‌ها و نسلهای مختلف را به هم زنجیر می‌کنند، اجتماع را شکل می‌دهند و با کلیدواژه‌هایی بازیابی تاریخ شخصی فراموش‌شده آنها را تسهیل می‌کنند.

مردمان چین در طول تاریخ بارها به خاطر کمبود مواد غذایی، قحطی، خشکسالی و جنگ مجبور به مهاجرت شده‌اند. در این کتاب، سویوآن از فاجعه قحطی و گرسنگی در پی حمله ژاپنی‌ها می‌گوید و از تسلیم شدن خودش برای رها کردن دو نوزاد دخترش و یا لیندو قصه کودک‌همسری‌اش را روایت می‌کند که در حقیقت فداکاری او بوده در حق خانواده‌اش برای آنکه بعد از بلای سیل از گرسنگی نمیرند. با این حال غذا در این کتاب تنها وسیله بقا نیست بلکه دلالتی‌ست بر وجود انسانی کاراکترها و مهر تاییدی بر ساری بودن زندگی:

«مردم می‌پرسیدند که چطور می‌توانیم در این شرایط بخندیم؟ دلیلش این نبود که قلب و چشمی نداشتیم تا این درد را حس کنیم. همگی ترسیده‌بودیم. بدبختی‌های خودمان را داشتیم؛ اما آرزو برای برگشتن آنچه از دست داده‌بودیم یا لاس زدن با آنچه تحمل‌ناپذیر بود، مایوس‌ترمان می‌کرد. چقدر می‌توانی آرزوی دوباره داشتن کت گرم محبوبی را در سربپرورانی که در کمد خانه‌ای که به همراه پدر و مادرت سوخته، آویزان بوده‌است؟ چقدر می‌توانی دست و پاهایی که از سیمهای تلفن آویزان شده‌اند را در ذهنت تصور کنی و سگهایی که دستهای نیمه‌جویده از دهانشان آویزان است و در خیابانها پرسه می‌زنند؟ از خودمان پرسیدیم کدام بدتر است، اینکه بنشینیم و با صورتهای محزون منتظر مرگمان باشیم؟ یا شادی خودمان را انتخاب کنیم؟ اینطور بود که تصمیم گرفتیم مهمانی برگزار کنیم و وانمود کنیم که هرهفته سال نو می‌شود…هرهفته امیدوار بودیم بخت‌یار باشیم. همین امید تنها شادی ما بود. به همین خاطر مهمانی‌های کوچکمان را «بخت و شادی» نامیدیم.»

کتاب سرشار است از مجالسی با محوریت غذا به مناسبتهای گوناگون: مهمانی شام برای پذیرایی از ریچ، شام خرچنگ به مناسبت سال نوی چینی، گردش خانواده برای جشن نیمه پاییز، سوپ پختن جون برای پدرش، وونتون مخصوص آن‌می و بالاخره «کلوپ بخت و شادی». نحوه شکل‌گیری این «کلوپ» با یادآوری خاطرات سویوآن‌وو روایت می‌شود: یکی از چهار زنی که با کوله‌باری از رازهای مگو و با قلبی سودازده از دل خون و جنون جنگ جهانی دوم از چین گریخته‌است. نگاه او به این دورهمی چهارنفره دور میز ماژونگ و چیدن سفره رنگین، سویه‌های معنوی و آیینی دارد:

«میزبان باید همه انواع غذاهای دیانسین مخصوص را برای پذیرایی مهیا می‌کرد تا خوش‌اقبالی نصیبمان شود، دامپلینگهای به شکل کیسه‌های پول نقره، نودلهای برنجی دراز به نشانه زندگی طولانی، بادام‌زمینی‌های آب‌پز برای اینکه پسر آبستن شویم و همینطور تعداد زیادی پرتقالهای بخت‌آور تا برایمان شگون و شادی بیاورند. با هزینه‌ای ناچیز خوراکهای خوبی فراهم می‌کردیم. برایمان مهم نبود که دامپلینگ‌ها اغلب با کدو تنبل پرشده‌اند و پرتقالها کرمو هستند.»

جینگ‌می با احضار این خاطرات و بازگویی واگویه‌های مادرش از نقش نمادین و مرکزی غذا در این کلوپ پرده بر می‌دارد. دامپلینگها، نودل‌ها، بادام‌زمینی و پرتقالها به کسوت طلسمهایی استحاله می‌شوند که حامل بخت، ثروت و تندرستی‌اند. ایمی تن با پژواک صدای سویوآن‌وو از خلال روایت دخترش بار دیگر بر قدرت غذا ــ به عنوان میراثی ماندگار و همینطور ابزار ارتباطی مهاجران با رسوم و باورهای فرهنگی زادبومشان ــ تاکید می‌کند.

پیوند میان غذا و آداب و سنن فرهنگی در داستان یینگ‌یینگ سنت‌کلیر با نقب زدن این زن به خاطره‌ای از کودکی‌اش نمودار می‌شود، در «جشن نیمه پاییز» زمانیکه دایه‌اش یک «کیک ماه» به شکل خرگوش به او می‌دهد. یینگ‌یینگ به یاد می‌آورد که گوشهای خرگوش «فقط خمیر داشتند و هیچ سس شیرین یا زرده تخم مرغی در آنها نبود» و در ادامه حافظه‌اش را اینطور می‌کاود «بدن خرگوش را خوردم و زبانم را دور دهانم چرخاندم و خمیر لوبیای چسبناک را از روی لبهایم لیسیدم». این یادآوری گرچه با «حس عمیق رضایت کودکی» که یوتانگ به آن اشاره می‌کند منطبق است اما «کیک ماه» تمثیل دیگری هم هست که ریشه در افسانه‌های فولکلور چینی دارد. پرستش «بانوی ماه» که مشغول مهیا کردن «اکسیر» زندگیست همراه با تعارف کردن «شیرینی ماه» به او و آرزو کردن به درگاهش، از موارد ضروری جشن نیمه پاییز است که یکی از چهار عید مهم مردمان چین به شمار می‌رود. ماجرای پرآشوبی که در این شب برای یینگ‌یینگ رقم می‌خورد سبب می‌شود او از بانوی ماه یک چیز بخواهد: «پیدا شدن.»

ترسیم غذا در این رمان به اصالت خورد و خوراک و ارتباط تغذیه با مادرانگی و زنانگی هم نقب می‌زند. بدن زن/مادر همیشه با توانایی ویژه تغذیه کردن و شفا دادن نوزادش به عنوان سرچشمه‌ای زاینده نعمت و موهبت تصویر می‌شود، اما ایمی تن در کتابش با شرح یک آیین مذهبی نمادین، از وارونگی این رابطه قصه می‌کند. جایی که بدن فرزند مولد موهبتی آمده از «عشق و احترام» برای پرستاری از مادرش می‌شود، مادری که سالهاست مهرش را از فرزندش دریغ کرده است:

«مادرم تکه‌ای از گوشت بازوی خودش را برید…مادرم گوشت تنش را در سوپ انداخت. به روش سنتی معجونی پخت تا بتواند مادرش را در آخرین فرصت درمان کند… دختر به همین روش به مادرش احترام می‌گذارد. طول عمر است که ریشه در استخوانهایت دارد…درد کندن گوشت چیزی نیست. دردی است که فراموش می‌کنی؛ چون گاهی همین کار تنها راهی‌ست که به یاد می‌آوری چه در استخوانهایت داری. باید پوست خودت، مادرت و مادرانش را بکنی، تا جایی که چیزی نباشد. نه جای زخم، نه پوست، نه گوشت.»

ایمی تن در کتابش بر تأثیر قدرتمند غذا و آشپزی بر مرزهای میان‌فرهنگی تاکید می‌کند، دخترهای این کتاب به تفاوت سبک آشپزی غربی و شرقی واقفند و حتی می‌دانند که برخی از غذاهای چینی برای اروپایی‌تباران آمریکا مشمئزکننده‌اند. اینجاست که همین «غذا» که وسیله ارجاع آنها به تبار اجدادی‌ست، مسبب «دیگری» شمرده‌شدنشان در جامعه میزبان می‌شود:

«گردشگرها هیچ‌وقت به دکان هونگ‌سینگ نمی‌رفتند چون منویش فقط به چینی نوشته شده بود. یک‌بار مردی اروپایی از من و همبازی‌هایم خواست تا جلوی رستوران ژست بگیریم تا با دوربین بزرگش از ما عکس بگیرد. خواست به کنار پنجره بزرگ برویم تا اردک بریان‌شده ــ که از سر دار زده‌شده بود ــ هم در تصویر باشد. بعد ازاینکه عکس را گرفت، گفتم باید غذاهای هونگ‌سینگ را امتحان کند وقتی لبخند زد و پرسید آنجا چه سرو می‌کنند. داد زدم: «دل و روده و پای اردک و سنگدان اختاپوس.»

این تأثیر خودش را در ارتباط زنان مهاجر نسل دوم این کتاب با شرکای زندگی غیرچینی‌شان هم نشان می‌دهد. ایمی تن در قصه «شوهر برنجی» که آن را از زبان لنا سنت‌کلیر روایت می‌کند به مساله بغرنج تفاوت معیارهای زیبایی در غرب و شرق راه می‌برد. لنا از طرز فکر و باورهای هر دو فرهنگ تأثیر گرفته‌است. این تصادم حاصل برخورد خرافات چینی مرتبط با تغذیه از یک سو و رویه کم‌خوری غربی از سوی دیگر است. مادر لنا به او گفته‌است که به اندازه هر دانه برنجی که نخورده در کاسه‌اش بگذارد، روی صورت شوهر آینده‌اش جای آبله خواهد بود.» لنا برای فرار از دچار شدن به نفرین شوهر آبله‌رو تصمیم می‌گیرد با کم‌خوری افراطی موجب مرگ شوهر خیالی آینده‌اش شود. همین رفتار هم رابطه او را با غذا پیچیده می‌کند تا آنجا که در نوجوانی به پیروی از «مد» به بی‌اشتهایی عصبی مبتلا می‌شود.

نویسنده در این کتاب از استعاره غذا برای کاویدن کشمکش‌های زنان با یکدیگر هم استفاده می‌کند، مثلاً رقابت و همچشمی لیندو و سویوآن در مقایسه دخترانشان با به رخ کشیدن مهارتشان در آشپزی هم منعکس می‌شود. لیندو که به گفته دخترش ویورلی، عشق، غرور و قدرتش را با آشپزی ابراز می‌کند معتقد است که سویوآن «فقط با نگاه کردن به دستور پخت می‌تواند آشپزی کند. دستور کارهای من در انگشتانم هستند. با استفاده از دماغم می‌توانم بفهمم که چه ادویه‌های سری‌ای باید به غذایم اضافه کنم.»

شانزده قصه این رمان مملوند از تصویر رابطه‌هایی بغرنج میان مادران و دخترانشان. فصل اول کتاب مربوط به بخشی از زندگی گذشته مادران در چین است، فصل دوم بر کودکی دختران چینی‌تبار متولد آمریکای آنها متمرکز است، فصل سوم شرح وضعیت بزرگسالی آن‌هاست و سرانجام فصل آخر به چگونگی استفاده مادران از تجربیات گذشته به منظور کمک به وضعیت کنونی دخترانشان اختصاص دارد.

میزهای شام در کتاب ایمی تن گاه صحنه نبردند و گاه محل آشتی و مدارا. در داستان «بالاترین کیفیت» شام خرچنگ در سال نوی چینی به جدال لفظی ویورلی و جون منجر می‌شود اما همین ضیافت موجب ترمیم رابطه جون و مادرش سویوآن هم می‌شود. جون تا آن شب تمام امیدهای مادرش را به شکل آرزوهایی دست‌نیافتنی می‌بیند و خودش را به سبب برآورده نکردن انتظارات او گناه‌کار می‌داند، اما این کشمکش قدیمی تنها با جمله‌ای از مادرش در آشپزخانه به پایان می‌رسد: «تو با همه فرق داری، تو جور دیگری فکر می‌کنی. [چون تو صاحب باکیفیت‌ترین قلبی]» او قلاب گردن‌بندش را باز می‌کند و زنجیر و پلاک یشم آن را کف دست دخترش می‌گذارد. او این یادگاری را نماد «اهمیت زندگی» می‌خواند. همان عنوانی که لین یوتانگ برای کتابش برگزیده‌بود.

این آخرین خاطره‌ای‌ست که جون از مادرش نقل می‌کند. حالا پنج ماه از آن شب گذشته و سویوآن مرده‌است. جون در همان آشپزخانه است تا برای پدرش شام بپزد، او می‌گوید از وقتی مادرش مرده، پدرش خوب غذا نخورده‌است. جون توفو را برش می‌زند و تصمیم می‌گیرد به سبک مادرش یک غذای تند و تیز بپزد. غذایی که می‌داند چقدر پدرش دوست دارد. بوی زنجبیل، تره‌فرنگی وسس قرمز تند که بینی‌اش را به خارش می‌اندازد همراه لمس زنجیر گردن‌بند یشم روی پوست گردنش: «اهمیت زندگی».

‌ ‌ ‌ ‌ ‌ نظرتان دربارۀ این متن چیست؟ ‌

یک دیدگاه

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پشتیبان بارو در Telegram logo تلگرام باشید.

مسئولیت مطالب هر ستون با نویسنده‌ی همان ستون است.

تمام حقوق در اختیار نویسندگانِ «بارو» و «کتابخانه بابل» است.

Email
Facebook
Twitter
WhatsApp
Telegram