لوگو مجله بارو

سهراب مختاری

مهمانی سنگ

چهار شعر از پل سلان

چهار شعر از پل سلان چه می‌دوزد بر این صدا؟ بر چه می‌دوزد این صدا اینجا، ماورا؟ ورطه‌ها سوگند خورده‌اند بر سفید، از آنها بالا آمده سوزنِ برفی، قورتش بده، دنیا را می‌آرایی، این به اندازهٔ نُه نام حساب می‌شود، نامیده بر زانو، گورتپه‌ها، گورتپه‌ها، تو می‌تپه‌ای بیرون، زنده، بیا به بوس، یک ضربِ باله، پایدار، بر خلیج‌ها می‌تابد، می‌روی پیشِ لنگر، سایه‌ات از تن درمی‌آورد تو را در بوته‌زار، تلاقی، تبار، یک سوسک می‌شناسدت، به یکدیگر نزدیک می‌شوید، کرم‌های

ادامهٔ مطلب»

آنکه واپسین سخن می‌گوید

آنکه واپسین سخن می‌گوید موریس بلانشو   افلاطون: زیرا هیچکس بر مرگ واقف نیست، و پل سلان: هیچکس برای شاهد شهادت نمی‌دهد. و با این‌همه همیشه یک همراه برمی‌گزینیم: نه برای خودمان، بلکه برای چیزی در درون‌مان، در بیرون‌مان، که نیازش در این است، که از خویشتن بازبمانیم، که از خطی عبور کنیم که به دست نخواهیم آورد. همراهی پیشاپیش از دست رفته، از دست رفته‌ای که اکنون به جای ماست. کجا آن شاهد را جستن که شاهدی برای او

ادامهٔ مطلب»

رهایی در زمان خودش فرامی‌رسد

رهایی در زمان خودش فرامی‌رسد فرانتس کافکا   سرگذشتِ پرومته در چهار افسانه آمده است: به گفتهٔ اولی پرومته را در قفقاز به خاطر خیانت به خدایان و لو دادنشان به انسان در قله‌ای به بند کشیدند. و خدایان عقاب‌ها را مأمورِ جویدنِ جگرِ همیشه رویانش کردند. به گفتهٔ دومی پرومته بر اثرِ دردِ فرو شدنِ منقارها در تنش آنقدر در صخره فرورفت که با آن یکی شد. به گفتهٔ سومی خیانتِ پرومته در گذرِ هزاره‌ها از یاد رفت. خدایان

ادامهٔ مطلب»

زبان ازآن کسی نمی‌شود

زبان ازآن کسی نمی‌شود گفتگو با ژاک دریدا‌[1] ترجمهٔ سهراب مختاری   اِولین گرُسمان: در «شیبولت»[2] «تجربهٔ زبان» در آثار سلان را بررسی می‌کنید و آنرا شیوهٔ خاصی از «اقامت در گویش»[3] می‌نامید («با امضای سلان در جای مشخصی از زبان آلمانی که تنها دارایی او بود»). و همزمان می‌گویید سلان نشان می‌دهد که «در خود زبان یک کثرت و کوچ زبان‌ها» در میان است. «می‌گوید کشورت به همه جا کوچ می‌کند، مثل زبان. خود کشور کوچ می‌کند و مرزهایش

ادامهٔ مطلب»

قربانی برای همگان

قربانی کردن جان عده‌ای برای خیر و سلامت همگان از نظر من فاشیستی است جودیت باتلر در گفتگو با هلنا شِفِر     همه‌گیری دربارهٔ جهان چه چیزی را فاش کرده است؟ جودیت باتلر در کتاب تازه‌اش با طرح این پرسش به تبیین درکی بین الاذهانی از آزادی دست می‌زند. اما به چه قیمتی؟ گفتگویی دربارهٔ کووید صفر، سرمایه‌داری آمریکایی و جستجوی اندیشه‌های جدید سوسیالیستی.     مجلهٔ فلسفه: جودیت باتلر، عنوان کتاب جدیدتان هست: «What world is this?». این

ادامهٔ مطلب»

از تخیلات گَسپَر شب

از تخیلات گَسپَر شب   پنج قطعه از تخیلات گَسپَر شب الوزیوس برتران   دار چه می‌کنند آنجا در میدان دار؟ فاوست آه! اینکه می‌شنوم باد شبانهٔ شمال است که زوزه می‌کشد یا بر دار آویخته‌ای‌ست که آهی می‌کشد در چنگال پلید؟ جیرجیرکی است که در پناه خزه و عشقهٔ عقیم که جنگل به ترحم پوشیده است آواز می‌خواند؟ یا مگسی‌ست که در شکار گرد این گوشهای کر در معرکهٔ هیاهو در صور می‌دمد؟ سوسکی است که در پرواز ناهموار

ادامهٔ مطلب»

تحریم

تحریم ژوزه ساراماگو از عذابِ خوابِ ناتمامش بیدار شد. چشمش به شیشهٔ خاکستریِ پنجره افتاد که روبرویش یخ بسته بود. انگار چشم چارگوش صبح بود که از پشت چارخانه‌های رنگ پریده و قطره‌های عرقِ تنفسش نگاه می‌کرد. زن فراموش کرده بود پیش از خواب پرده را بکشد. خشمگین شد. اگر نمی‌خوابید همهٔ روزش خراب می‌شد. با این حال نتوانست بلند شود و جلو نور را بگیرد. ملافه را روی سرش کشید و برگشت طرف زنش تا در گرمای تن و

ادامهٔ مطلب»

پسح در مصر

پسح در مصر   جورجو آگامبن عنوانِ این یادداشتِ کوتاه، به چند دلیل که امیدورام در ادامه روشن شود، «پِسَح در مصر»1 است. حقیقت این است که یک جمله در «نامه‌های پل سلان و اینگبورگ باخمَن»2 به شکل ویژه‌ای توجه مرا جلب کرد. شاید پیش از این هم کسی متوجه آن شده باشد. اما از دیدِ من، این جمله فرصتی فراهم می‌کند تا شعر و زندگی پل سلان را در جایگاه جدیدی ببینیم (همان زندگی و شعر که او هرگز

ادامهٔ مطلب»

چهار حکایت

چهار حکایت فرانتس کافکا   دنبالش نگرد! تازه صبح شده بود. خیابان ها پاک و خالی بود. به ایستگاه قطار رفتم. ساعتِ روی سردر را که با ساعتِ خودم مقایسه کردم، دیدم بسیار دیرتر از آن است که خیال کرده بودم. باید بیشتر شتاب می کردم. وحشتِ ناشی از این دریافت سبب شد که در راه تردید کنم. هنوز این شهر را خوب نمی‌شناختم. خوشبختانه یک پاسبان نزدیکم ایستاده بود. به طرفش دویدم و نفس زنان نشانی را از او

ادامهٔ مطلب»

کوُآگولا

کوُآگولا   امسال رزا لوکزامبورگ یکصد و پنجاه ساله شد. برتولت برشت او را در شعرِ «سنگ‌نبشتهٔ مزار رزا لوکزامبورگ» چنین معرفی می‌کند: «بانوی یهودی‌تبارِ لهستانی/ پیشتازِ کارزارِ کارگرانِ آلمانی/ که به دستور سرکوبگران/ در آلمان کشته شد».1 لوکزامبورگ نه فقط در دنیای سیاست که در شعر و ادبیات آلمان نیز حضورِ الهام‌بخشی داشته است. چه در اشعار شاعرانی همچون برشت و توخُلسکی، چه در رمانهای نویسندگانی چون آلفرد دوبلین. پل سلان نیز به یاد او شعر «Coagula»2 را نوشته

ادامهٔ مطلب»

پشتیبان بارو در Telegram logo تلگرام باشید.

مسئولیت مطالب هر ستون با نویسنده‌ی همان ستون است.

تمام حقوق در اختیار نویسندگانِ «بارو» و «کتابخانه بابل» است.