فلسفهٔ سیاسی و نجات میهن
فلسفهٔ سیاسی و نجات میهن مسلماً ذهن خوانندهی کنجکاو در گام نخست درگیر عنوان کتاب خواهد شد: چگونه یک کتاب میتواند بدل به منجی شود؟ پای چه مشکلی در میان بود که کتابی میتوانست حلال مشکلات باشد؟ نویسندهی این
فلسفهٔ سیاسی و نجات میهن مسلماً ذهن خوانندهی کنجکاو در گام نخست درگیر عنوان کتاب خواهد شد: چگونه یک کتاب میتواند بدل به منجی شود؟ پای چه مشکلی در میان بود که کتابی میتوانست حلال مشکلات باشد؟ نویسندهی این
ستیز فلسفه با شعر ضیافت یکی از محبوبترین و بحثبرانگیزترین دیالوگهای افلاطون است. محل وقوع دیالوگ یک مهمانی شربخمر است که در آن حضار، ازجمله سقراط، شاعر کمدیِ مشهور آریستوفان و تراژدیپرداز جوان جویای نامی بهاسم آگاتون، در
نوشتن با پتک همهی ما وقتی برای خرید به سوپرمارکت میرویم، اگر برند خاصی را از قبل مدنظر نداشته باشیم، به ظاهرِ اجناس و نوع بستهبندی آنها توجه میکنیم و چهبسا که یک ظاهر جذاب و بستهبندی شکیل، برای
تأملات یک فیلسوف-شهروند آزادی مفهومی کلیدی در اندیشهی سیاسی مدرن است، بنابراین جای تعجب نیست که یکی از قهرمانان اندیشهی سیاسی لیبرالِ مدرن، از این مفهوم در تارک عنوان معروفترین اثر خود استفاده کند. خوانندهی کتاب «دربارهی آزادی» بهدرستی
تاریخ طبیعیِ حق «حق گرفتنی است، نه دادنی.» این ضربالمثل را از کودکی دائماً به ما گوشزد کردهاند و احتمالاً زیست روزمرهی ما نیز بر روی تکرار گوشزدِ آن بیاثر نبوده است. اما واقعاً حق چیست؟ دادنیست یا گرفتنی؟
تاریخ فراموششدهی اذهان درخشان «تاریخ فلسفهی سیاسی.» این عنوان برای ما مخاطبان مدرن طنینی دارد که همواره خصم نظری معمار اصلی اثر، یعنی لئو اشتراوس، محسوب میشد. لئو اشتراوس مدتها در پی نگارش تاریخی بدیل برای فلسفهی سیاسی یا
پرومته در زنجیر پسلرزههای خروج لویاتان از اعماق اقیانوسِ دوران مدرن تمامی نداشت و سواحل فرانسه را نیز متلاطم کرد. کتاب ژان-ژاک روسو واریاسون دیگریست روی تمِ هابزیِ قرارداد اجتماعی اما اینبار با لحنی فرانسوی و طبعاً رمانتیک. او
ماکیاولی و رنسانس امروزه بسیاری از کشورهای جهان در نام خود عنوان جمهوری را یدک میکشند و جنبشها و احزاب سیاسی بسیاری در اقصینقاط جهان از عنوان جمهوریخواه برای توصیف فرم سیاسی مطلوب خود و نیز بیانِ نظریِ نحوهی
تاریخ علیه تاریخ کمتر اندیشمند معروفی به اندازهی ابنخلدون متحمل نسیان و بیاعتنایی غریب نسلهای پس از خود شده است. از این حیث او را میتوان نمونهای منحصربهفرد دانست. البته این از بدبیاری ابنخلدون بود که در زمان افول
در کشاکش متن و تاریخ متن مهمتر است یا زمینههای شکلگیری آن؟ آیا میتوان افلاطون را به فرهنگ یونان باستان فروکاست یا فیالمثل ماکیاولی را به فرهنگ رنسانس؟ صحبت بر سر نزاعیست دیرپا و اساسی بر سر تفسیر متون