چه کسی نگاه میکند؟
تصور کنید در ورزشگاهی مملو از جمعیت نشستهاید و مسابقهای ورزشی نگاه میکنید. در این میان گاهی که جذابیت بازی از دست میرود، لحظاتی بازی را رها میکنید و به تماشاگران روبرو «نگاه» میکنید: چهرههایی عصبی، هیجانزده، آرام یا غمگین که هر کدام به تماشای بازی مشغول هستند.
در میانهی این نظربازی بهناگاه نگاهتان به «نگاه خیره»ی فردی دوخته میشود که مستقیم به چشمهای شما نگاه میکند. دچار تشویش میشوید و درمییابید که در تمامِ مدتِ آن نظربازی سرورانه با این نگاه خیره شما را زیر نظر داشته است.
این تجربهی نهچندان جالب، مصداقی از یکی از جالبترین و جنجالیترین آرای روانکاوی لکانی است. در ساز و کار نگاه کردن، نگاه نه تحت سیطره و سروری ِسوژه، که اساساً از جانب ابژه است. این که نگاه من در میان آن همه جمعیت تنها بر چهرهی یک نفر قفل میشود بهواسطهی«نگاه خیره»ای است که از سوی آن فرد (ابژهی نگاه) به سوی من آمده و موجب شده است تا او (آن) را «ببینم».
نگاه خیره یک ابژهی a در حوزهی بصری است؛ شکافی در میدان دیدِ ظاهراً مسلط سوژه. از این رو نگاه خیره نه نگاهی در حوزهی خیالی یا نمادین، که نگاه امر واقع است.
این تبیین زیر پای کل نظریهی فیلم مبتنی بر روانکاوی لکانی در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ را خالی میکند که پایههایش را بر تفسیری نادرست از نظریهی نگاه استوار کرده بود که بیشتر فوکوئی به نظر میآمد تا لکانی.
«نگاه واقعیِ» تاد مکگوان تلاشی است جسورانه برای خوانش مهمترین فیلمها و سبکهای تاریخ ِسینما بر مبنای این نظریهی نگاه که فصلهایش بر مبنای مفصلبندیهای متفاوتی از سینمای فانتزی و سینمای میل و سینمای تلفیق (میل و فانتزی) تفکیک میشوند.
سینمای فانتزی همواره راه خروجی برای بیرون آمدن از بنبست ذاتی ِمیل عرضه میکند. نگاه به مانند زائدهای از دل فضای دیدپذیری بیرون میزند تا دیده شود و تشویش تماشاگر را فرونشاند. از آنسو، در سینمای میل (موج نو فرانسه یا اورسون ولز یا کلر دنی) این خود ِ نگاه است که بهمثابهی غیابی برسازنده حفظ شده و فیلم را پیش میبرد.
سینمای تلفیق اما با پیوند دادن میل و فانتزی (فقدان و مازاد) نسخهای ایدئولوژیک را به تماشاگر عرضه میکند؛ میل، نخست با عرضهی نگاه بهمثابهی غیاب تولید میشود و سپس سناریوئی فانتزی برای حل و فصل آن ارائه میشود.
«نگاه واقع» نگاه خیرهی فیلمهاست که مانند لکهای در برابر نگاه کردنِ سرورانه و فعال ما ظاهر شده و چون سیاهچالهای ما را به درون مغاک خود میکشانند.