پائولو کوئیلو پاقدم داشت
هوشنگ گلشیری همچنان در ادبیات معاصر ما چهرهای یکّه است. چهرهایست از روزگاری سپریشده که همپای آن روزها سپری نشده. از آن روز که نویسندهٔ خوشبخت «کیمیاگر» در محاصرهٔ اشتیاق صاحبان یقهٔ آخوندی و دوربینها و دبیرهای روزنامهها قرار گرفته بود، از آن روز که حسین مرتضائیان آبکنار نوشت که همزمان کسی دربیمارستان ایرانمهر در کُماست، بیست سال بیشتر نگذشته است. بیست سال یا دویست سال؟ انگار پائولو کوئیلو برای نویسندگان پایانِ قرنِ خورشیدی پاقدم داشت؛ داخل یکییکی از آنها که از هرچهرفته بر پاهای خود مینوشتند خالی شد. تبعید، سانسور، اجارهخانه. گویی ورود کوئیلو به تهران سرآغاز عصری تازه بود ــ آغاز انقراض کسانی و افتتاح کسانی. کسانی که بعدها از همهٔ آنچه گلشیری کرد و نوشت تنها جملاتی را بر سر دست گرفتند هیهات هِیهوار برای کوفتن بر سر او؛ صاحبان و اصحاب مجلات قرمز و نویسندههای اینستاگرامری که صلا در دادند که اینک مائیم، عبورکنندگانِ سرفراز از آینههای دردار. نویسندگان عصرِ کوئیلو که نه خطایشان خطاست نه جدالشان جدال؛ آنها که همانقدر نویسندهاند که مسئول روابط عمومی و مبلغ ستادهای انتخاباتی. میگویند که گلشیری در آن شب خردادی در کُما باقی ماند. باقی در باغی در باغی از کاغذیش. استعارهٔ سردستی: هر کاغذ یک درخت. ای خوانندهٔ عزیز اینستاگرامی، تو در این باغِ باقی او گذرنامهٔ دوران نویسندهای را میبینی که از جزر و مدّ روزگارش پا پس نکشید. دامنش تر شد. چشمش تر شد. جانش تر شد. و آبِ مدّ از سرش گذشت. داستانها و شعرهایی را که به نقد کشیده است و سخنرانیها و گفتگوها و غرولندها و فریادهای نویسندهای با سبیلِ تا انتها “پُرتوپ” را میبینی. غریو تمام کسانی را میشنوی که در سرش صدا در صدا انداخته بودهاند و جهانش را جهانی را که ساخت شکل داده بودهاند. میگویند که نویسندگان عصر کوئیلو در برهوت آخر قرن تا خرخره در ریال و سریال فرورفتهاند و تشخیص کاغذ و اسکناس سختتر از آن روزیست که گلشیری به کُما رفت. این کتاب کتاب تشخیص و تشریح کاغذهاست. کتاب تیزبینیها و خطاها و تقلاهای نویسندهای از نویسندگانی که خطایشان خطا بود و جدالشان جدال بود و هرکه بودند لااقل معبری شدند که مواجهه با خود را ضروری کردند. این کتاب کتاب هوشنگ گلشیریست. این کتاب کتاب مواجهه با هوشنگ گلشیریست.