چرا بازیگرها و ورزشکارها بلد نیستند بنویسند؟
در نقد غلطنویسی ورزشکارها و بازیگرهای مشهور
از وسط ماجرا شروع کنیم: ظهور شبکههای اجتماعی باعث شد که «نوشتن» همانقدر که تغییر کرد، به نیاز و مسئلهای همهروزه هم تبدیل بشود. کمتر کسی هست که حسابی در پیامرسانها یا شبکههای اجتماعی داشته باشد و ناچار نباشد که روزی اقلاً چند جمله بنویسد. هرچه ارتباطها و مخاطبهای شخص بیشتر باشد ناچار میشود بیشتر بنویسد، بیشتر حضور داشته باشد؛ بهبیان دقیقتر، بیشتر «وجود» داشته باشد. در این سالها نوشتار بیش از هر زمانی به «علائم حیاتی» یک انسانِ زنده شبیه شده است. البته علائم حیاتی محدود به خصوصاً در شبکههایی مثل اینستاگرام و پینترست جزء اصلیِ این علائم حیاتیست.
ورزشکارها و بازیگرها در این مورد شریک و مشابهاند. حتا ورزشکارها و بازیگرهایی که دوستشان داریم. هردو با «تصویر» شناخته میشوند و بدون تصویر وجود ندارند. خودِ شما، خوانندگان بسیار عزیز، از هر چندهزار ورزشکار یا بازیگری که به تصویر درنیامده چند نفر را میشناسید؟ تا بر و روی بازیگر یا عضلات و حرکات ورزشکار را از طریق تصویر ندیده باشد ممکن است نام یا هویتش را بدانید یا به یاد بیاورید؟ احتمالاً نه. هرگز. ورزشکار و بازیگر، و بهطور کلّی سلبریتی، با تصویر ساخته میشود و تصویر میسازد.
دیدهاید که این دو قشر و قشرهای مشابه همیشه در نوشتن مشکل دارند؟ هفتهای نیست که جایی در چند خطی که نوشتهاند غلط املایی مرتکب نشده باشند یا سوتیِ خندهداری نداده باشند. معمولاً نمیتوانند حرفشان را بدون تپق و دستانداز بنویسند تا همه بفهمند. همین است که «تصویرِ» چهره و عضلات باید بتواند تا حدّی این ضعف را برطرف کند. تصویر هرچقدر خیرهکنندهتر باشد، متن بیشتر به حاشیه میرود. تصویر بهجای متن.
راهکاری که برای این ضعفِ آزاردهنده پیدا کردهاند چیست؟ اَدمین جان. یعنی کسی که پوللازم باشد و با بازار شبکههای اجتماعی آشنا باشد و بتواند منویات و تخیلاتِ معمولاً قشنگِ آنها را بهتر از خودشان بنویسد. اینجا هم تصویر به نوشتار میچربد. تصویری که میبینید متنِ سلبریتیست اما این فقط «صحنه» است. همچون همیشه «پشتصحنه» نادیده میماند. با این همه، همچنان بهترین راه برای تشخیص اینکه سلبریتی تا چه حد چیزیست جز چهره و عضله، این است که ببینید چی و چقدر میتواند درستودرمان بنویسد. نوشتار، مرز تشخیص سلبریتی از انسانیست مشهور یا نامشهور که چیزخوانده و چیزنوشته و چیزفهم است. شاید از همین روست که حکایت سلبریتی و نوشتار حکایت جن و بسمالله است!
با همین نگاه، میشود گفت که جامعهای که در آن «متن» همچنان عرصهٔ اصلی یا عرصهٔ تعیینکنندهٔ ارتباط و تفکر و تأثیرگذاریست، جامعهای زندهتر و شوندهتر است از جامعهای که «تصویر» حاکم مطلق آن است. در این منظر، نویسندگان در سمت متن قرار دارند و سلبریتیها در سمت تصویر.
«تصویر» تنها راه مواجهه با ابتذال و نمایش و سلبریتیسم نیست. تصویر چیزیست که آنها در آن سرآمد و کاربلدند. نمیتوان تنها با تصویر به نقد جنبههای منحط تصویر پرداخت. بهباور من، متن ظرفیت و نیروی بسیار بیشتری برای نقدِ تصویر و حتا نقدِ متن دارد. شاید بد نباشد به ترکیبی از متن و تصویر بیندیشیم که بتواند از ظرفیتِ هر دو استفاده کند: متنْ فونداسیون، تصویرْ دکوراسیون. ترکیبی تیز و برّا از هردو.
شاید این پرسش پیش بیاید که سلبریتی ــ خصوصاً ورزشکار و بازیگرــ نمیتواند به سمت متن هم تعلق داشته باشد؟ حتماً میتواند. ولی عملاً تک و توک سلبریتیای توانسته است به سمت متن تعلق پیدا کند. پرسش دقیقتر شاید این باشد: چرا شمار سلبریتیهای غربی که به سمت متن هم تعلق دارند بیشتر است؟ چرا هیچگاه سرمربیِ ایرانیای نداشتهایم که همچون «گرت ساوتگیت» سرمربی تیم ملّی انگلیس چنان مقالهای بنویسد؟ یا بازیگری که همچون مرلین مونرو کتاب از دستش نیفتد؟