مرثیۀ محمود درویش را در سوگ ادوارد سعید با دکلمۀ خود شاعر شنیدهاید؟ شعری استثناییست. دکلمهاش هم. اما اینجا سخن از مخاطب درونی آن شعر یعنی سعید است که، راستش، در نظر من متفکری ذهنآزار است. اینکه کسی بنشیند یکعمر ادبیات بخواند، تحقیقات شرقشناسانه بخواند، که از لابهلایشان نقلقول دربیاورد در اثبات شرقستیزی غربیان به نظرم مضحک است. اما «بیدرکجا»، خاطراتش، را که میخوانم و وضعیت زندگیاش را میگذارم کنار مرثیۀ درویش، به نظرم میرسد که انگار دارم زیادی موضع و موقف تفکر را از حیات شخصی متفکر جدا فرض میکنم. تفکر خیلی هم مجرد نیست. چرا نشود به سیاق بکت «گفتار در روش» دکارت را چونان زندگینامۀ خودنوشت فیلسوف قرائت کرد؟ سعیدِ بیدرکجا به من میگوید که آرایش را از رهگذر صدق و کذب نخوانم. برای او، و در جایی که ایستاده، در ریشههای هستیاش، در تاریخش، صدق و کذب خیلی محل بحث نیست. او یک عربِ مسیحیِ زادهی فلسطین است. تناقضی دلشورهآور. عربِ مسیحی، خواه اصالتاً عرب باشد و از تبار عربان مسیحی کوچیده از شمال عربستان به شامات، خواه عربزبان اما از نژادی دیگر، درگیر مسائل هویتی پیچیدهایست. شاخصهی اصلی عربیت، زبان عربیست و زبان مادری سعید نیز عربیست. عربی زبان اصلی اسلام است. اعراب مسیحی نیز مانند دیگر اقوام پس از فتوحات اسلام استیلای سیاسی آن دین را پذیرفتند، جزیه دادند تا جان و مالشان در امان باشد، اما مسلمان نشدند. میان مسیحیان و مسلمانان قرنها دشمنی و جنگ بوده است. پرسش این است که یک عرب مسیحی هویت خود را باید در دین بجوید یا نژاد و زبان؟ سعید خود را عرب میداند و از تأکید بر وجه مسیحی هویتش امتناع میکند. و تازه، تابعیت امریکایی هم دارد؛ نه که خود تابعیت امریکایی اخذ کرده باشد، با تابعیت امریکایی که پدرش اخذ کرده بوده، به دنیا آمده است. یعنی دلیلی محکمتر هم برای پیوند با مسیحیت دارد. اما او خود را بیش از هر چیز عرب میداند، نه یک امریکایی، نه یک مسیحی. و دقیقاً به همین سبب خود را به مسلمانان نزدیکتر میبیند. سعید را در مدرسۀ انگلیسیهای قاهره به چشم غریبه مینگریستد، چون عربزبان بود و بور نبود. و چون عربزبان بود و سبزه بود خودش را به مسلمانان نزدیکتر میدید. خاطرات سعید، زینامۀ آثارش است.