ویلیام پالی میگفت که اگر یک ساعت را در نظر بگیرید و به پیچیدگی و هماهنگی اجزایش آگاه باشید – به این که چطور مجموعهای بزرگ از قطعات ریز در هماهنگی با هم هدف مشترکی را برآورده میکنند – حتماً باور خواهید داشت که ساعتسازی هوشمند، آنرا با آگاهی و آیندهنگری ساخته و سامان داده است. شما ممکن است ساعتساز را نشناسید اما نمیتوانید بپذیرید که او وجود ندارد. پالی ادامه میدهد که پس باید با دیدن و شناختن نظم و هماهنگی طبیعت و بهخصوص موجودات زنده، باور کنید که سازندهای هوشمند و آیندهنگر کل آنرا برای هدفی مشخص به وجود آورده است. این استدلال که به «استدلال ساعتساز» معروف است یکی از صورتهای قدرتمند «برهان نظم» است.
داوکینز معتقد است که کسی نمیتواند درستی این برهان را زیر سؤال ببرد مگر این که بتواند نظم طبیعت و بدن موجودات زنده را بدون نیاز به یک خالق آگاه توجیه کند. او معتقد است نمیتوان این نظم شگفتانگیز را که بارها پیچیدهتر از نظم و هماهنگی یک ساعت است نادیده گرفت (این که در مقابل برهان نظم بگوییم که جهان فاقد نظم است چندان قانعکننده به نظر نمیرسد) و کسی که بخواهد در مقابل برهان نظم بایستد باید بتواند با نظم و هماهنگی جهان روبرو شود. او میگوید تا سال 1859 کسی واقعاً قادر به انجام چنین کاری نبود و انسانها باید برهان نظم را میپذیرفتند. در این سال است که قهرمان کتاب داوکینز با کتاب «منشأ انواع» خود پا به صحنه میگذارد و انقلابی در نظم و هماهنگی جهان پیش از خود ایجاد میکند. در کتاب داوکینز، ظهور داروین سقوط کامل برهان نظم است چرا که داروین برای اولین بار در تاریخ بشر موفق میشود که نظم و هماهنگی طبیعت را بدون نیاز به وجود یک خالق توضیح دهد و توجیه کند. داروین به جای خالق توانمند و بینا، نیروهای کور هستی و تصادف را عامل هماهنگی و نظم میداند و به همین دلیل است که داوکینز میگوید که اگر هم جهان ساعتسازی داشته باشد، قطعاً نابیناست.
داروینِ داوکینز، یک دانشمند بیطرف زیستشناسی نیست، قهرمان مبارزه با برهان نظم است. قهرمانی که با آوردن نیروهای کور طبیعت و تصادف به صحنه، خالق آگاه را از برهان نظم خارج میکند. اما چگونه ممکن است نظم را با بینظمی و تصادف توضیح داد؟ کل کتاب توضیح همین پارادوکس عجیب است: توضیحی جذاب و بهروز از نظریهی تکامل.