هنر چهرهها
با سینما چه میتوان کرد؟ ژاک رانسیر برای پاسخ به این پرسش خودش را در جایگاه یک آماتور [مخاطب عادی] قرار داده است، جایگاهی که بهباور او موقعیتی سیاسی و نظری است: شیوهای برای کنار گذاشتن اقتدار متخصصان خودخوانده. از بسیاری از جهات، سینما، بهمعنای دقیق کلمه، قلمرو آماتورهاست و به همهی تماشاگرانی تعلق دارد که بدون نیاز به مهارت یا آموزش خاص، و به یاری ادراک منحصربفرد خودشان و با همراهی خاطرات زودگذر و رؤیاهای پراکندهشان در هر بار تماشا میتوانند دست به خلق دوبارهی فیلمها بزنند. از آنجایی که سینما به قلمرو سایهها تعلق دارد، واقعیتهای خیالی و فرمهای ناپایدار روی پرده را هرگز نمیتوان بهطور کامل درک کرد، نه در صحنههای انفرادی و نه در صحنههای متوالی؛ صحنهها تنها «احساس» میشوند؛ امری که رانسیر میگوید آماتورها راحتتر از عهدهاش برمیآیند. یعنی راحتتر احساس میکنند. از این روست که او ترجیح میدهد در قالب یک آماتور با آثار فیلمسازانی که دوست دارد ــ همانها که عموماً به پیچیده بودن مشهورند ــ مواجه شود. او مینویسد که یکی از این فیلمسازان بلا تار است. کسی که بهزعم رانسیر دیالکتیک خاموش فیلمهایش را میتوان در پرتو قاعدهی تحکمآمیز ویتگنشتاین فهمید: «فکر نکن. ببین!» چونکه در وهلهی نخست، هر کسی میتواند با ارزش چهرهها در سینمای بلا تار بیواسطه روبهرو شود، به این دلیل که دوربین او همیشه موفق میشود یک پرتره را برجسته کند. بهواقع بلا تار هنرِمند چهرههاست و انبوهِ مردم، هنرمندِ تودهها؛ خصلتی که در کار رامبراند و سرگئی آیزنشتاین [فیلمساز روس] نیز قابل تشخیص است. رانسیر مینویسد که اگر در مقام یک آماتور به تماشای آثار بلا تار بنشینیم اولین چیزی که نظرمان را جلب میکند تصویری پر از جزئیات و مفصل از چهرههاست، چهرههایی بهظاهر معمولی اما منحصربهفرد که هیچگونه مزیتی به همدیگر ندارند. چونکه اساساً توده سلسلهمراتب ندارد. و این هنر بلا تار است که میتواند اینطور بهسهولت تماشاگران را به درون دنیای پیچیدهی خود بکشاند. هنر چهرهها…