نیرنگ هستی و اضطراب عدم
علوم مختلف هرکدام پرسش «چیست؟» را در مورد بخشی از موجودات به کار میبرند و سعی در تبیین چیستی هستندگان مختلف دارند. اگر از علم بپرسید در پس این موجودات و فراتر از آنها چه چیزی هست، خواهند گفت: «هیچ» یا «نیستی». اما این درست جایی است که فعالیت فکری جدیدی آغاز میشود: متافیزیک یا فلسفه. برخلاف علم که بر عینیت تأکید دارد، در زندگی روزمره ما همواره در حالوهوای خاصی چیزها را تجربه میکنیم. تنها استثنأ بر این قاعده عبارت است از حالی به نام «اضطراب». در چنگ اضطراب، چیزها از چنگ میگریزند. اضطراب مدنظر هایدگر معطوف به شیئ خاصی (مثل یک حیوان وحشی) نیست. اگر در برخورد ناآگاهانه با چیزها ما همواره پیشاپیش «بلدیم» با آنها چه کنیم، و اگر در این حالوهوا هرگز نمیپرسیم چیزها چیستند یا چرا هستند (به جای اینکه نباشند)، در حال اضطراب این «بلدبودن» دیگر کار نمیکند. چیزها میگریزند و دیگر اهمیت و معنای همیشگی خود را ندارند. از نظر هایدگر این غیاب تمامیت چیزها بدین معناست که ما با غیاب و نیستی هستندگان روبرو شدهایم. اضطراب ناشی از نیستی و گریز هستندگان است: ما در این جهان بیخانمان و غریبیم. اما درست در میانهی این حال اضطراب و تشویش، اندیشه میتواند از دغدغهاش نسبت به چیزها فراتر رود (به قول کانت استعلأ یابد) و در نتیجه دانش جدیدی ممکن میشود، یعنی همان متافیزیک. متافیزیک نه به چیزی خاص یا ناحیهی خاصی از هستندگان، که به چیزها در مقام یک کل میاندیشد. اما از نظر هایدگر آنچه این مجال رویارویی با هستندگان به مثابه کل را فراهم میکند درست همان حال اضطراب است. پرسش از نیستی پرسش از چیستی متافیزیک است. اما متافیزیک همواره تمایل داشته این نیستی را در قالب یک چیز در نظر آورد. هایدگر اما اضطراب و گریز چیزها را راهی میداند برای اندیشیدن به پرسش از هستی و نیستی در معنایی جدید. به عبارت دیگر هایدگر نیز همچون کانت متافیزیک را ناشی از تناهی انسان میداند، اما تناهی اشارتی است به نیستی، به فراتررفتن از تمامیت هستندگان، به این اندیشهی شگفت که هستیشناسی ربطی به هستندگان جزئی ندارد بلکه همواره ناظر به خود هستی است. اما هستی اگر هیچ هستندهی مشخصی نباشد، چیست جز نیستی؟! اگر به نظرتان اندیشهای غریب و درنیافتنی است، تنها نیستید: خود هایدگر نیز این خودپنهانگری هستی را «نیرنگ» یا «دسیسه»ی هستی میخواند.