مرلوپونتی: گوشت جهان
ما چگونه جهان را ادراک میکنیم؟ شاید بشود گفت آن تصور بنیادینی که وجه تمایز پدیدارشناسی از تمام سنتهای فلسفی دیگری است که به ادراک میپردازند، این است که پدیدارشناسی درست همین پرسش را بلاموضوع میداند. پدیدارشناسی با کنارزدن تمام جزمها راجع به چیستی آگاهی (از ثنویت دکارتی تا عصبشناسی مدرن) به ادراک در مقام یک پدیدار در جهان مینگرد و میکوشد ویژگیهای آن را تشریح کند. در نتیجه، از منظر پدیدارشناس بزرگی چون موریس مرلوپونتی، نمیتوان این واقعیت را نادیده گرفت که ادراک نه امری مجرّد، که یک کارکرد اساساً بدنی است. نزد مرلوپونتی، در تداوم مسیری که از لوکرسیوس به اسپینوزا میرسد و از نیچه عبور میکند، بدن جذابترین پدیدار جهان است. آن هم به یک دلیل سراسر پدیدارشناختی: بدن پدیداری است که امکان پدیداری هر چیز دیگری را در جهان فراهم میکند. فلاسفه هرچقدر هم که با بدن دشمن باشند، این واقعیتی غیرقابلانکار است که ما بدون بدن نمیتوانیم جهان را درک کنیم. بدن پنجرهی ماست رو به جهان. هرآنچه از جهان تجربه میکنیم سراسر به بدن ما گره خورده است. جهان نامتناهی است، اما برج دیدبانی شما به جانب این جهان نامتناهی همین بدن شماست. پس بیشک پدیدارشناسی (و فلسفه در کل) بیهوده کوشیده است این مهمترین پدیدار جهان را نادیده بگیرد. بدن میدانی را مشخص میکند که در آن امکانها، امتناعها و ضرورتهای ادراک تعیین میشوند. بدن و جهان دو روی یک سکهاند، از یک سنخاند. به عبارت دیگر، اگر شما میتوانید جسمی را در جهان لمس کنید، این بدان معناست که جهان واجد قابلیت لمسشدن است. ما و جهان از گوشتی مشترک ساخته شدهایم، عضلاتی مشترک هستیم، درهمتنیده. مرلوپونتی هرچه پیشتر رفت بیشتر و بیشتر به نوعی هستیشناسی لحم یا گوشت نزدیک شد. در واپسین آثارش توصیفات پدیدارشناختی درخشانی از چیستی گوشت مشترک جهان مییابید. مرلوپونتی پدیدارشناسی را، که امروز متهم است همچنان فلسفهای انسانی و زیادهانسانی است، به جانب امر ناانسانی راند. مرلوپونتی، پس از هوسرل، هایدگر و سارتر، بار دیگر گامی بلند در جهت رادیکالیزهکردن پدیدارشناسی برداشت. با مرلوپونتی ما تکهای از گوشت سراسری جهان هستیم؛ جهانی از سنخ بدن ما؛ جهانی زنده و تپنده. شاید شما هم با خواندن این کتاب هوس کنید هرآنچه راجع به جهان میدانید را از منظری جدید بنگرید: زیستن، سیاست، عشق و حتی خود فلسفه.