دقیقترین توصیف از کانت شاید این باشد: فیلسوف قانون و نظم. کانت شیفتهی نظمهاست. نظم زمانی ادراک، نظم علت و معلول که شرط فهم جهان است، نظم اخلاق که چنان آهنین است که عاطفهی انسانی را کنار میزند (اگر دوست صمیمی شما در خانهی شما پنهان شود و دیوانهای به قصد قتل او بپرسد کجاست، اخلاق کانت میگوید صادق باشید و راستش را بگویید، این وظیفهی شماست). اما کانت به جز شهود و فاهمه قلمرو دیگر و ژرفتری را معرفی میکند که بنیان این دو قلمروست: عقل یا امر والا. امر والا تصویر آینهای عقل است. اینجا تناقضات ناگزیر عقل بدل به درجات نامتناهی شدتی میشوند که فهم مشترک تنها تفالهی آن است در نظرگاه ادراک روزمره. دلوز کانت منضبط را بدل به شاعری رمانتیک میکند که جهان یا کاسموس در نظرش کائوسی است گردابآسا. کانت دیوانهای است که عقل را فریاد میزند، ریاضیدانی که شعر موضوع معادلات اوست، و قانونشکنی که عاشق قانون است. آیا به همین سبب نیست که کانت اخلاق را، که باید مبنای قانون باشد، یکسره تابع علیتی غیر از علیت جبری پدیدارهای تجربی میداند؟! آیا کانت سخت به پوچی جهان ایمان ندارد؟! آیا او نیهیلیستی سرسخت و وحشتزده نیست، ایستاده بر درگاه جهان مدرن؟! کانت دلوز عقل را با جنون، منطق را با شعر و وحشت را با ایمان مبادله میکند، اما درست در میان همین حرکت عقل و دولت مدرن را بنیان مینهد و دین و اخلاق و شالودهی اجتماع را نجات میبخشد از چنگال طوفان جنون مدرنیته. آیا این همان توصیف دلوز و مارکس از سرمایه نیست؟! سیستمی که سراسر جنون است اما در کمال عقلانیت عمل میکند؟!! کانت مهمترین فیلسوف برای دلوز است و مهمترین دشمن او: پس چه راهی بهتر از این که کتابی خائنانه در شرح او بنویسد و همچون اسب تروا عمل کند: او درست در قلب تفکر کانت جای دارد اما برای کارگذاشنن بمبی ساعتی در درون آن. او روح شرور این اخلاقیترین فیلسوف تاریخ را از بطنش بیرون کشیده.
این نه فقط نبوغی در تفسیر کانت، که روح شیطانی کل فلسفهی دلوز است، نهادن بذر شورش و انقلاب در هر نظم مستقر، بیرونکشیدن هستهی نهفته و وحشی هر اینهمانی آرام، تفاوت و تکرار آن، سرگیجهی بازگشت جاودان. تفسیرهای دلوز همواره تزریق مادهی روانگردانی هستند به درون ساختمان عقلانی و منظم فلسفه، فلسفه همچون سرگیجهی درونماندگاری.