خودکامگی چیزی است شبیه ویروس. خطرناکترین وجه فاشیسم این نیست که ما را به بند میکشد، بلکه بدتر از آن، این است که سعی میکند ما را شبیه خود کند. از کامو تا ساراماگو، این اصرار بر تشبیه وضعیتهای خشونتبار فاشیستی به بیماریهای واگیردار نشان از ژرفای درک سیاسی نویسندگان دارد. فاشیسم بیش از هر چیز بر بدنها چنگ میاندازد، بر زندگی، بر سلامتی و شادی. اما برخلاف آنچه در نگاه نخست به نظر میرسد، رمان ساراماگو، نویسندهی چیرهدستی که با نثر پرالتهابش کاری میکند هراس این وضعیت را با تمام وجود حس کنید و کثافت تجاوز و بیماری را بر تمام بدن خود ادراک کنید، نه کتابی راجع به هراس از قدرت فائقهی فاشیسم، که کتابی است در مورد قدرت خاموشنشدنی مقاومتِ زندگی. ساراماگو با تیزبینی تمام این باور بنیادین سیاست رادیکال را به تصویر میکشد: قدرت برسازندهی زندگی سرکوبشدنی نیست. رمان ساراماگو نه در مورد فاشیستها، که در مورد یک گروه کوچک مقاومت است. مقاومت به معنای سیاسی درست در چنین وضعیت استثنایی هولناکی است که با خود قدرت زندگی یکی میشود. رمان ساراماگو بهتر از هر رسالهی فلسفی کمک میکند تا دریابیم مقاومت چگونه چیزی است، و مهمتر از آن، این که مقاومت جمعی همواره در قالب همزیستی و حرکت گروه کوچکی از مبارزان تجلی میکند، بیآنکه نیازی به مرکزیت متعال حزب یا دولت داشته باشد. گروه کوچک مقاومت در این رمان نه سردستهای دارند و نه سلسلهمراتبی بر آنها حکمفرماست. تنها یک چیز آنها را به هم متصل کرده است: میل بیحدوحصر و وحشی به زیستن، به پسزدن مرگ و کوری، به مقاومت در برابر طاعون کوری سفیدی که میخواهد همگان را به سیاهی ناامیدی و مرگ عادت دهد. «کوری» نقدی بیپروا بر سیاستهای فاشیستی حاکم بر جهان ماست. رمان تصویری دقیق از وضعیتی است که در آن قانون و اضطرار میکوشند زندگی و قدرت برسازندهی آن را تا نهایت به بند بکشند (و درست به همین سبب است که توحش را بازتولید میکنند). حبس، قرنطینه، جیرهبندی، کنترل سراسری در کلمات ساراماگو با واقعگرایی گزندهای تصویر میشوند. اما بیشک آنچه همواره زنده است میل وحشی زیستن و مقاومت است، میل این شخصیتهای بینام، که هر لحظه میکوشند در سیاهترین لحظات این کوری سفید، شعلهی زیستن را روشن نگاه دارند: رانهی زیستن را در برابر مرگ و توحش.