لوگو کتابخانه بابل

شامگاه: شیلیِ پساآلنده

حکومت نظامی

شامگاه: شیلیِ پساآلنده

 

ببخشید! خانۀ نرودا کجاست؟
دخترک مسیری را نشان می‌دهد. اتومبیل راه می‌افتد. وسوسه‌ای مقاومت‌ناپذیر یقۀ مانونگو ورا را می‌چسبد تا برگردد و از شیشۀ عقب اتومبیل پشت سرش را نگاه کند؛ نه اینکه دخترک را بنگرد، بلکه برای نشان دادنِ چهره‌اش به او، تا دخترک (وطنش شیلی!) او را به‌جا بیارد. دخترک شادمانه و ناباورانه او را بازمی‌شناسد، دستی برایش تکان می‌دهد و افسوس می‌خورد که چرا از این فرصت استفاده نکرده و امضایی از او نگرفته. مانونگو آسوده از بازیابیِ شهرتش آرام می‌گیرد. خواننده‌ای محبوب و مردمی که پس از سیزه سال جلای وطن، پرآوازه‌تر از پیش از پاریس به کشورش بازگشته تا در مراسمِ تدفین ماتیلده، همسر نرودای شاعر، شرکت کند. با همان طرزِ لباس پوشیدنِ متظاهرانه و معترضش در نگاهِ مردم. اما این شهرت بلای جان اوست و نمی‌گذارد اندیشه‌اش را به فعلیّت درآورد، نمی‌گذارد درکِ درستی از شیلیِ پینوشه داشته باشد. به رسمِ مراسم این‌چنینی، با دوستان و هم‌حزبان و هوادارانش دیداری تازه می‌کند و به بحث‌های روشنفکرانه می‌نشیند. مراسمی که چپ‌ها از یک‌سو و حکومتی‌ها از سوی دیگر می‌خواهند به‌نوعی تصاحبش کنند. فی‌المثل دُن سلدونیو با دیدنِ تاج گل سفیدی با داس و چکشی از میخک‌های سرخ پایینِ پای تابوت می‌گوید: «این کمونیست‌ها خوب بلدند تا وقتی تنور گرم است نان خودشان را بچسبانند.» مانونگو در خلالِ بحث‌ها دستگیرش می‌شود که اکنون اوضاع دگر شده و مبارزه به شیوۀ گذشته دیگر کارایی ندارد. او که بازگشته تا جانِ ازهم‌گسیخته‌اش را دوباره با شیلی پیوند بزند، دچار سردرگمیِ مضاعف می‌شود.
شب: حکومت نظامی‌ست. مانونگو با جودیت توره، زنِ مبارزی که در مراسم ماتیلده با او آشنا شده، در محدودۀ حکومت نظامی در خیابان‌های سانتیاگو قدم می‌زند. جودیت نقطۀ مقابل اوست، زندان‌رفته و شکنجه‌دیده، و برخلافِ ذاتِ زنانه‌اش در پیِ شکنجه‌گرش برای گرفتنِ انتقام. ضربۀ اول را مراسمِ ماتیلده به او وارد می‌کند و ضربۀ نهایی را پرسه‌گردی‌اش با جودیت. در شب، چیزهایی می‌بیند و می‌شنود که از واقعیتِ هولناکِ وضع موجود در این کشورِ باریک و دراز پرده برمی‌دارد.
صبح: مراسم خاکسپاریِ ماتیلده. شیلیِ مینیاتوری. و صحنۀ آخرِ روز، بچه‌هایی که به داستانِ تاریخ کشورشان از زبان نویسندۀ دیگری گوش سپرده‌اند.
اگر رمانی با فضای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی ملموس می‌خواهید که نتوانید لحظه‌ای زمینش بگذارید، حکومت نظامی همان رمان است.

 بهرام معصومی

قبلی / بعدی

به اشتراک بگذارید

قبلی / بعدی

Email
Facebook
Twitter
WhatsApp
Telegram