سکس و تاریخ سیاسی حقیقت
برای یک هستیشناسی بدیع که میخواهد روابط سنتی بین قدرت و حقیقت و خویشتن را دگرگون کند چه فرصتی بهتر از پرداختن به این ژرفترین جزم زمانهی ما، یعنی روانکاوی فرویدی؟ همه این اصل محوری روانکاوی را میشناسیم: ما سرکوب شدهایم، ما را مجبور کردهاند در مورد میل خود سکوت کرده و شرمسار باشیم، پس تنها راه رهایی اعتراف مستمر به آن چیزی است که در درون داریم. فوکو درست همین جزم را زیر سؤال میبرد. تبارشناسی او نشان میدهد که از قضا در دوران مدرن، درست برخلاف این تصور، آنچه حاکم بوده است اصرار مستمر قدرت بوده است بر اعترافگیری، آن هم در مورد چیزی که عنصر بنیادین و مقوّم وجود ما تلقی میشد: سکس. در این دوران، برخلاف این جزم فرویدی، ما با تشدید و تکثیر گفتمانهای اعترافی در مورد سکس روبرو هستیم. تشکل دانشها، طبقهبندیها، تفکیکها، اتصالات و دستهبندیهای خُرد انواع کردارهای جنسی، سکس را بدل به ابژهی یک دانش جدید کرد. قدرت در پی سرکوب سکس نبود، بلکه در پی بهسخندرآوردن بیوقفهی آن بود؛ قدرتی که از مراقبتکردن، کمینکردن و آشکارکردن تام سکس لذت میبرد. سکس بدل شد به جایگاه تولید حقیقت دربارهی خویشتن. بدینترتیب، زمانهی مدرن ما نه گسستی از سیاهی دوران اعترافگیری قرون وسطی، که یکسره تداوم آن است. مسئلهی سکس مسئلهی تاریخ سیاسی حقیقت است، حقیقتی که قدرت ما را ملزم میکند در مورد خودمان تولید کنیم. و این در نظر فوکو ابزار اساسی انقیاد یا بدلکردن افراد به چرخدندههای ماشین سراسری قدرت است: سوژههای حقیقت. این قدرتی است که در آن نه آنکه سخن میگوید، بلکه آنکه میشنود مرجع اصلی حقیقت است: کشیش-روانکاو. بدینترتیب، اعترافگیری بدل به یک دانش جدید شد. سکس بدل به رازی شد که باید بیوقفه آشکار و بیان میشد. در این کتاب، فوکو نخستین بار به واضحترین شکل ممکن نشان میدهد که مفهوم جدید قدرت که او خلق کرده است نه تنها هیچ ربطی به تصور رایج و حقوقی ما از قدرت ندارد، بلکه این تلقی حقوقی شکل میگیرد تا کارکردهای پیچیدهتر قدرت را در خُردترین لحظات آن پنهان سازد. اینجا به روشنترین شکل میبینیم که قدرتْ هستهای متعال و مشخص ندارد (مثلاً دولت)، بلکه شبکهی بسیار پیچیدهای است که هرجا نسبتی بین دو نیرو وجود داشته باشد خود را اعمال میکند.