آدمهایی هستند که موقعیت خاص شغلیشان سودای نوشتن را در سرشان میاندازد چون دلشان میخواهد لحظات خاصی که تجربه کردهاند، با دیگران شریک شوند و هر چه احساس کردهاند، دیگران هم احساس کنند. این که چقدر موفق شوند آن موقعیت خاص شغلی را به رمانی قابل خواندن تبدیل کنند، مستلزم خصوصیاتیست که در کنار بهرهمندی از آن موقعیت شغلی باید داشته باشند. مثلاً ریزبینی و توجه به جزئیات، توانایی قصهگویی، چندبعدی دیدن ماجراها، توانایی شخصیتپردازی و فضاسازی و تسلط به زبان و… . یکی از نمونههای خوب در این مورد، رمان «راهی نیست؟» اثر نویل شوت است. نویل شوت مهندس پرواز است و در عین حال قصهگویی قهار. او با مهارتی خاص شما را به محیط کار عجیبش میبرد و با آدمهای عجیبی آشنایتان میکند. او طوری واقعیت را قصه میکند و آدمهای واقعی را از نو در آن خلق میکند که بعد از خواندن رمان فکر میکنید در آن مکان و با آن آدمها زندگی کردهاید. کمکم عاشق قهرمان داستان میشوید و روابطش برایتان جالب میشود. مثل او برای به پرواز درنیامدن هواپیمایی نامطمئن تلاش میکنید و برای رسیدنش به هدف دلشوره میگیرید و به او برای انجام کارهای خارج از عرفش حق میدهید. در کنار آن، چیزهای زیادی از فرهنگ مردم انگلیس دستگیرتان میشود؛ خرافات تنیده در علم، سنت تنیده در مدرنیته، عشق تنیده در کار و خانواده.
نویل شوت موفق شده است یکی از تخصصیترین شغلهای دنیا را طوری ساده کند و ماجرای آن را طوری جلو ببرد که شما لحظهای خسته نشوید و اگر قبول کنیم که ساختن فضا یکی از سختترین کارهای نویسنده است، باید اذعان کنیم که او در این کار استاد است. او هیچ فلسفهای وارد داستانش نکرده است، هیچ گفتگوی پیچیدهای ندارد، هیچ بازی فرمی خاصی به کار نمیبرد، با هیچ زمان و مکانی بازی نمیکند، داستان را خطی تعریف میکند، در ذهن هیچ کاراکتری زیاد جا خوش نمیکند اما با زبان سادهاش چنان خوب قصه میگوید که وادار میشوید تا مدتها به شخصیتهایش و داستانش فکر کنید.