ردّ خونین توجیه
مواجهه موقعیتی روایتساز است. مثل مواجهۀ گیلگمش با مرگ، مواجهۀ انسان با انتقام خدایان، مواجهۀ رستم با سهراب، مواجهۀ دنکیشوت با دیو آسیاببادی، مواجهۀ فروید با ناخودآگاه، مواجهۀ انقلابیها با آرمانهایشان قبل از چشیدن طعم قدرت و بعد از آن. مواجهه قصهها را پیش میبرد و تاریخ را بهشتاب به جلو پرتاب میکند. تاریخ هر سرزمین قصۀ مواجهۀ مردم آن سرزمین در رویارویی با حقیقت و سراب است. میشود عصارۀ هر تاریخی را در مواجههای دید، درست مثل افسانهها. مثلاً شاید بتوان گفت تاریخ آمریکای لاتین قصۀ مواجهۀ ملتی است با آرمانشهرشان. آرمانشهری در دوردست، میان افقهای زرین، در مه، در غبار غمبار آمیزش یأس و امید. شاید مردم سرزمینهای گرم، زیر نور شورانگیز آفتاب، هرگز حاضر نشوند تن به زدودن این غبار بدهند و در این مواجهه آرمانشهر را به یأس پیوند بزنند. شاید خوشتر دارند چشم به این باور نیرومند بدوزند و سرآخر چنان دستیافتنیاش بیابند که برای رسیدن به افقهای دلانگیزش، حتی به سپردن تمام قدرت به دست یک ابرقهرمان خطر کنند. ابرقهرمانی مقتدر و بیرحم که دستش موقع جنایت نلرزد و بتواند در مواجهه با مخالفان و مبارزان بهقدر کفایت سفاک شود و در مواجهه با مهاجران بیپناه، قتلعامی فراموشنشدنی بر صفحهای از تاریخ کشورش نقش بزند. مستبدی به هولناکی «تروخیو». شاید با شنیدن این که عدهای اطراف این دیکتاتور بودهاند که سیویک سال جنایت را برای رسیدن به دومینیکنی آزاد و مدینۀ فاضلهای در چشمانداز تحمل کردهاند، خندهای از سر تمسخر بزنید. شاید هم از سستعنصریشان خشمگین شوید. به هر حال بهتر است قضاوت را به بعد از خواندن رمان «سور بُز» موکول کنید. رمانی با سه خط روایی که هر روایتش در گرماگرم مواجههای نفسگیر میگذرد. مواجهۀ دختری زخمخورده با پدری ناتوان، مواجهۀ مبارزینی بهستوهآمده از وضعیت موجود با ترس، مواجهۀ دیکتاتوری با مشکلات پیش رو. رواداری اطرافیان با مستبدان تاریخ، از کالیگولا گرفته تا تروخیو، بر هر خط ثقلی که استوار باشد، رگوریشهای پیوندخورده با سکوتی از سر مصلحت دارد؛ مصلحتی که سری در آخور توجیه بسته است؛ توجیه خون و تجاوز و جنایت. اما ما در مواجهه با تاریخ میآموزیم که هر پایی که از رد خون عبور کرد، هرگز نمیتواند بیردپا به عقب برگردد. حتی اگر مثل «آگوستین کابرال» تمام عمرش را در حسرت بخشایش بگذراند.