در جستجوی سعادت بشری
بهترین آرزویی که برای نزدیکترین دوستان و عزیزانتان دارید چیست؟ سلامتی؟ شادی؟ برخورداری مادی؟ آرامش معنوی؟ خب اگر بخواهید همهی این آرزوهای خوب را در یک کلمه خلاصه کنید چه میگویید؟ اجازه بدهید من بهجای شما پاسخ دهم: شما برای طرف مقابلتان آرزوی خوشبختی یا سعادت میکنید. اما مشکل درست از همینجا آغاز میشود. سعادت چیست و مرجع تعریف و تعیین مصادیق آن کیست؟ در روزگار ما دیگر کسی به یک نسخهی کامل برای رسیدن به سعادت باوری ندارد و همه گمان میکنند که هیچکس از عهدهی پاسخ نهایی به پرسشِ «زندگی خوب چیست؟» برنمیآید؛ اتفاقاً برعکس، همه صرفاً خود را مرجع نهایی تعیینِ بهترین شیوهی زندگی که منجر به سعادت خودشان میشود، میدانند. چرا؟ چون سعادت امریست «ذهنی» و «نسبی.» یعنی به احوالات درونی ما بستگی دارد و چون ما به درونیات انسانها دسترسی نداریم پس سعادت به معنای کلی کلمه، چیزیست ناشناخته و بیمعنا؛ و اگر هم معنایی دارد، آن معنا از دسترس ما خارج است. این باور رایج عصر ماست. اما در طول تاریخ انسانهایی وجود داشتند که برخلاف ما مردمان هزارهی دوم، زندگی خوب و سعادت را امری عینی و قابلدستیابی میدانستند. این انسانها را میتوان به دو دسته تقسیم کرد: انبیاء و فلاسفه. دستهی نخست این ادعا را به پشتوانهی متون مقدسی که مدعی دریافت آن از منبعی فرابشری بودند، مطرح کردند و دستهی دوم، عقل مستقل انسانی را مبنای تجویز نسخهی خود قرار دادند. ارسطو در زمرهی فلاسفهایست که خود را در جایگاه تعریف سعادت غایی انسان و تعیین مصادیق آن میدیدند. از منظر ارسطو، یکی از پیششرطهای دستیابی انسان به سعادت، عضویت در یک اجتماع سیاسی است. او این وضعیت را بهتفصیل در کتاب سیاست شرح میدهد؛ پس یکی از پایههای این سعادت را باید در کتاب سیاست یافت؛ اما ساختمانِ سعادتِ ارسطویی بدون ستون دوم آن، یعنی اخلاق، ناقص میماند. با توضیحات ابتدای متن، هنوز هم حق دارید که به این ادعای ارسطو شک کنید. شاید فکر میکنید که تعریف سعادت بشری، لااقل برای انسان، مأموریتی غیرممکن است. اما من حدس میزنم که ارسطو در پایان کتاب نظرتان را تغییر خواهد داد.