دانش سروران و واژگونسازی تاریخ
دانش در صورتهای مختلفش، به خصوص ذیل نام والای «علم» تجربی، مرجعیتی بیبدیل داشته، آن هم به یک دلیل ساده: ادعای علم این است که همواره بیطرف و عینیگراست. بیایید علم تاریخ را در نظر بگیریم. اگر کسی بپرسد «قانون چرا و کی به وجود آمد؟»، پاسخ رایج معمولاً پاسخی است که در پی دقت، تاریخ را کنار میگذارد. اما اگر تاریخ قانون را کنار بگذارید چه چیزی باقی میماند؟ بیشک تعصبات خودتان («قانون وضع شد چون مفید بود»). اما تبارشناسی از شما میخواهد کمی درنگ کنید. چه کسی ایدهی قانون و مجازات را پیش کشیده؟ ضعفا یا اقویا؟ ابداع درخشان نیچه درست اینجا ظاهر میشود: در تاریخ ضعفا هستند که پیروزند نه اقویا. اما چگونه؟ از آنجا که وقتی به اطراف خود مینگرید قانون را همچون ابزار خشونت مشاهده میکنید، بیشک نخستین برداشت این خواهد بود که قانون دستاویزی است برای انتقام و خشونت. اما این تصویر خود واژگونهی تصویر تبارشناختی قانون است: قانون وضع شد تا هرگز یک نفر یا یک طبقه نتواند قدرت انباشتهی یک جامعه را به سود خود یا طبقهی خود تصرف کند، ولی در چشم لوچ و وارونهبین کینهتوزان، مجازات تنها ابزاری است برای انتقام. دانش حقوق را در نظر بگیرید. مجازات وضع شده بود تا نیروی افراد در جامعه تقویت و تضمین شود، تا اگر انباشت قدرت در یک نقطه منجر به بیعدالتی شد، اگر جامعه از یک کثرت به یک وحدت فروکاسته شد (قدرت مطلقه)، خشونت مجازات بتواند آن را تعدیل کند. اما کینهتوزی و انتقام این مکانیسم را بدل به مکانیسم نفرت کرد. نه جلوگیری از کینه، که بازتولید آن، تضمین سود. اما دولت وضع نشد چون کینهتوزان میخواستند نیروی اقویا را بربایند، بلکه اقویا دولت را وضع کردند چون در ذیل دولت نیروی شما با نیروی افراد دیگر ترکیب میشود و کل قویتری تشکیل میدهد. اگر میبینید روایت دوم قدری غریب است، این فقط اثبات بصیرت بنیادین تبارشناسی است: وضع مستقر را نه آفرینشگری سروران، که کینهتوزی بردگان خلق کرده است. فیلسوفان بعدی این بصیرت بنیادین را در حوزههای مختلف به کار بردند. زیباییشناسی، حقوق، سیاست، ادبیات و حتی علم؛ دانشهای فرادست، که در پس هر پدیده روندهای تولیدی و ایجابی را میبینند، نه اندوه و انتقام را. تبارشناسی ابداع جسورانهی دانشی است بیسابقه، گسسته از حقیقت، و متصل به بدن، دانش در مقام پتک.