کمتر اندیشمند معروفی به اندازهی ابنخلدون متحمل نسیان و بیاعتنایی غریب نسلهای پس از خود شده است. از این حیث او را میتوان نمونهای منحصربهفرد دانست. البته این از بدبیاری ابنخلدون بود که در زمان افول فرهنگ موسوم به اسلامی میزیست، فرهنگ و تمدنی که بعد از پشتسرگذاشتن دورانی شکوهمند، رفتهرفته به مرگ ابدی فرومیرفت و ابنخلدون در آستانهی مغاک آن ایستاده بود. تاریخ تفکر اسلامی نمونهای چونان ابنخلدون برای ارائه در چنته ندارد. آرنولد تویینبی در سال ۱۹۳۴، مقدمهی ابنخلدون را اثری بیمانند و ابنخلدون را همارز توسیدید و ماکیاولی توصیف کرد. این مقدمهی کوتاه درآمدی بود بر سهم مهمی که محسن مهدی فقید با این کتاب به رستاخیز ابنخلدون در قرن بیستم ادا کرد. فلسفهی تاریخ ابنخلدون، تفسیریست درخشان از اندیشههای بدیع ابنخلدون و نیز با دانش بیمانند مهدی در فلسفه و اندیشهی اسلامی، حاوی بصیرتهایی عمیق درباب فیلسوفان مسلمان. محسن مهدی به ما نشان میدهد که ابنخلدونِ مورخ، سیاستمدار و فیلسوف، در برههای از حیات فکری خود و در پی فهم علل شکست در مشاغل سیاسی خود، به تاریخ روی آورد. ابنخلدون برخلاف کثیری از مورخان مدرن، تاریخگرا نبود، یعنی چیستی و چگونگی امور را به شأن تاریخیشان فرونمیکاست و معتقد نبود که همهچیز تاریخی و تختهبند زمینه و زمانه است، بلکه به تأسی از فیسلوفان حوزهی فرهنگی اسلام که عمیقاً متأثر از فرهنگ و اندیشهی یونانی بودند، به وجود مسائلی باور داشت که از حدود زمان فرامیروند و لاجرم از حیث انسانیبودنشان ازلی-ابدیاند. ابنخلدونِ محسن مهدی، تاریخ را بهدلیل سروکار داشتن با احتمالات و وقایع، دانشی درجهدو قلمداد میکرد که هیچ جایگاهی در میان علوم حقیقی ندارد. او هیچ اعتقادی به ایدهی پیشرفت و بهترشدن تدریجی امورات جهان نداشت. فلسفهی تاریخ ابنخلدون چنان غیرتاریخی و ایبسا ضدتاریخی و از این حیث برای ما مدرنها غریب است که گمان میکنیم ابنخلدون دربارهی دانشی بهتمامی بیگانه سخن میگوید؛ شاید هم ما در این میان چیزی را گم کردهایم.